جان کندن در زمین لمیزرع
اقتصاد جهان
بزرگنمايي:
بازار آریا - پویا جبلعاملی* اکثر مردم کرهشمالی بسیار سخت کار میکنند. از صبحگاهی که دولت تعیین میکند، بیدار میشوند و تا شب هرکدام وفق مسوولیت تعیینشده به کار میپردازند. اما به سختی دستمزد ماهانه آنها از 10هزار وون کرهشمالی که قریب 3دلار آمریکا در بازار سیاه میشود، عبور میکند. چرا آنها وقتی اینگونه سخت کار میکنند، عایدی ندارند؟ پاسخ جامعی میتوان به آن داد؛ اما لب کلام آن است که کشت در این اقتصاد، محصولی به دست نمیدهد. کارآیی نیروی کار کمترین حد در کل دنیاست و اگر برای مردم کرهشمالی هر 24ساعت روزانه 240ساعت هم بود و تمام این مدت هم آنها کار میکردند باز عایدی پسرعموهای جنوبی خود را نداشتند. مشکل کرهشمالی کار کردن نیست. کرهشمالی بهخاطر تنبلی به اینجا نرسیده است و تا رویکردها و استراتژی آنان تغییر نکند، با کار و تلاش بیشتر به جایی نمیرسند. به رفاه و درآمد سرانه بالا نمیرسند. آنها فقط در زمین لمیزرع صبح تا شب جان میکنند.
مردمان خطه چین نیز در طول دهه1950 و 1960 همین وضعیت را داشتند. آنها کار میکردند و میمردند. آنها کار میکردند؛ اما حتی محصولی برای خوردن نبود. هنگام قحطی، وقتی دیگر جانوری وحشی هم برای خوردن پیدا نمیشد، به جان درختان میافتادند و از پوست آنها تناول میکردند! دهه1970 چه اتفاقی افتاد که ورق برگشت؟ رهبران چین خواستند راه دیگری را بسنجند. نیکسون وارد پکن شد و درهای اقتصاد چین به روی دنیا گشوده شد و سرمایه خارجی، چون آب به زمین خشک و تشنه اقتصاد چین رسید. رهبران چین لحظهای به رویکردهای گذشته خود نگریستند و این سوال را از خود پرسیدند: نکند ما راه اشتباهی را آمدهایم؟ چرا راه دیگری را آزمون نکنیم؟ و پاسخ دادند: گربه سیاه باشد یا سپید فرقی ندارد، گربه باید موش بگیرد. دولت کمونیستی اگر اینگونه خود و جامعه را پایدار نگه میدارد، چرا این راه را انتخاب نکنیم؟ رهبران چین بعد از بیش از دو دهه در این توهم نبودند که راهشان درست بوده و باز باید در بر همان پاشنه بچرخد. رهبران چین حزب را نگه داشتند. حکومت کمونیستی را نگه داشتند. قدرت خود و مشروعیت خود را حفظ کردند؛ اما راه دیگری را رفتند. آنها فهمیدند که با دست فرمان سابق نمیتوان رشد دورقمی بهدست آورد. آنان فهمیدند برای کسب درآمد ارزی، برای درخشیدن نیروی کار چینی و برای جهش تولید، نیاز به سرمایه خارجی و تکنولوژی روز است. نیاز به حرف زدن و ارتباط با خارجی هست. نیاز به استفاده از بازار بزرگ آمریکا هست. نیاز به نقشآفرینی بانکهای بینالمللی و سرمایهگذاران چشم آبی اروپایی و آمریکایی هست. آنها فهمیدند، تنها یک راه برای رشد و توسعه هست؛ یا جرات و شجاعت گام برداشتن در آن مسیر وجود دارد یا آنکه راه گذشته و دست و پا زدن اقتصاد و فقیرتر شدن مردم و فاصله گرفتن از کشورهای کوچک همسایه چون ژاپن و کرهجنوبی ادامه مییابد.
چینیها دیگر نمیخواستند شرمنده خود و نیاکانشان شوند. وقتی آنان برای قرنها موجب حسرت کشورهای کوچک و کمجمعیت اطرافشان بودند و حتی فرهنگ همسایگانشان را شکل میدادند، حالا باید میدیدند که ژاپنیها اینگونه پیشرفت میکنند و شکوه زندگیشان از در و دیوار و خیابانهای توکیو پدیدار است. اما در این سمت چینیها، حتی در حال از دست دادن گذشته خود بودند. این شرمندگی قابل تحمل نبود. کشوری کوچک با آن همه خسارت از جنگ جهانی دوم، حالا اینگونه پیشرفت کرده بود که همه دنیا آرزوی دیدنش را داشتند و چین بزرگ، وامانده در فقر و فلاکت و گرسنگی.
از این بگذریم. هموطنان آنان در هنگکنگ از نژاد و خون و فرهنگ آنان بودند. در منطقهای محدود با آن جمعیت بسیار، تازه ذیل حاکمیت بیگانگان بریتانیایی چنین پیشرفت کرده بودند. چه چیزی خجلآورتر از این؟ مگر آنان بیشتر از چینیها کار میکردند که چنین جهشی را تجربه کرده بودند؟ مگر نه اینکه آنان فریاد میزدند هر کس زیر دست یوغ استعمار باشد به بدبختی و فلاکت میرسد؟ پس چرا چینیهای غیرمستعمره زندگی فلاکتزده داشتند؟ مشخص بود که چیزی کاملا اشتباه بود. اتفاقا همه نیز میدانستند چه چیزی اشتباه است. فقط نیاز به شجاعت و جرات پرسیدن از خود بود. رهبران چین جرات داشتند. آنان جرات داشتند تا مسیر آمده را ارزیابی کنند. جرات داشتند خود را در طبق نقد قرار دهند. جرات داشتند فرمان کشور را بچرخانند و همچنان بر مسند کار باقی بمانند. نتیجه نیز معلوم شد.
اگر رهبران آن سوال را از خود نمیپرسیدند، بدون تردید وضعیت چینیها بدتر از کرهایهای شمال شبهجزیره بود یا چهبسا قدرت دیگر در دست حزب کمونیست نبود. مائو میتوانست در سالهای آخر عمرش نیز بر این جمله پرافتخار خویش تاکید کند که اگر چینیها تف کنند، سرمایهداری غرق خواهد شد. اما او حاضر شد گامهای دیگری بردارد که اگر انجام نمیداد شاید دههها در چین چیزی تغییر نمیکرد. او دنگ شیائوپنگ را از تبعید فراخواند و گذاشت تا نیکسون وارد چین شود. چینیها جرات داشتند تا راه رفته را تغییر دهند تا اقتصاد چین دیگر زمین لمیزرع نباشد و از دهههای بعد رشدهای خیرهکننده دورقمی و جهش درآمد سرانه و رفاه در زندگی و سفره چینیها نمود یافت.
* سردبیر روزنامه دنیای اقتصاد
-
شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۶:۵۱
-
۵ بازديد
-
روزنامه دنیای اقتصاد
-
بازار آریا
لینک کوتاه:
https://www.bazarearya.ir/Fa/News/1254253/