چرا دعوای «نقی» و «بهتاش» وایرال شد؟
تراژدی شکاف نسلها در یک سکانس
اقتصاد ایران
بزرگنمايي:
بازار آریا - دنیای اقتصاد : قسمت نوزدهم سری جدید پایتخت یکشنبهشب در حالی روی آنتن رفت که سکانس دعوای «نقی» و «بهتاش» یک موج بزرگ به وجود آورد و واکنشهای فراوانی را در شبکههای مجازی راه انداخت. در این سکانس 4دقیقهای دایی و خواهرزاده با هم بگومگو کردند و در پایان طیفی از مخاطبان به خواهرزاده حق دادند و طیفی دیگر به دایی خانواده. این سکانس در حالی مورد توجه قرار گرفت که چالش دو نسل متفاوت را به شکلی ملموس به تصویر کشیده است.
سکانس دعوای «نقی» و «بهتاش»به جای شعار دادن، روی یک لحظه ساده ولی عمیقِ خانوادگی تمرکز کرد و همین باعث شد مردم بتوانند خودشان را به جای بازیگران تصور کنند. در واقع وایرال شدن این سکانس و صحبتهای زیاد درباره آن در فضای مجازی و حتی زیر پستهای اینستاگرامی بازیگران این سریال، به نوعی همذاتپنداری مردم با «نقی» با بازی محسن تنابنده و «بهتاش» با بازی بهرام افشاری بود. یکی بهعنوان نماینده نسل پیشین و دیگری نماینده نسل جدید. یکی پدر مغرور با اشتباهات بسیار که با همه حرفوحدیثها تلاش میکند خانوادهاش در آسایش و رفاه باشند و دیگری پسری دردسرساز با زبانی تندوتیز اما در نهایت مهربان.
در همین رابطه دکتر مرجان علیقارداشی روانشناس در تحلیل این سکانس به رفتار و کنش آدمهای قصه و علت استقبال مردم از آن پرداخته است.
او میگوید بهتاش نمادی از نسلِ سوخته، قربانی توهم و بدون پشتیبان واقعی است. او نماینده نسل جوانی است که با هزار رویا بزرگ شدند، اما در واقعیت زمین خوردند. دل پُری دارد که فقط به خاطر شکست خوردن نیست، بلکه احساس فریبخوردگی میکند و در جملهاش رو به نقی که میگوید: «تو همهاش بهم توهم دادی که یه چیزیام، ولی آخرش هیچی نشدم» نشاندهنده همان شکاف بین رویا و واقعیتی است که در زندگی خیلی از جوانان وجود دارد. بهتاش از توهم حمایت حرف میزند و نه خود حمایت، چون در ذهن او نقی که نماد نسل قبلی است نهتنها کمکی به او نکرده، بلکه یک امید واهی هم به او تزریق کرده است.
این روانشناس گفته است: بهتاش به دلیل فاصله چیزهایی که درباره موفقیت به او گفته بودند و آنچه برایش رخ داده است مدام این سوال را دارد که «من تقصیر دارم، یا همه من رو گول زدن؟» و چون برایش سخت است که خود را مقصر بداند، مخاطب سریال جمله «همه من رو به فنا دادن!» را از او میشنود؛ جملهای پر از خشم که نه تنها متوجه جامعه است بلکه به آدمهای نزدیکش هم ربط پیدا میکند.
بهتاش با پدیده مهم «توهم تحققنیافته» دستوپنجه نرم میکند. یعنی خودش هم مطمئن نیست واقعا میتوانست موفق باشد یا نه، ولی چون یک زمانی دروازهبان خوبی بوده، چون شنیده «تو استعداد داری»، از خودش هویتی ساخته که بر پایه آنچه میتوانست باشد شکل گرفته، نه آنچه هست. وقتی آن هویت به خاطر شکست، بیماری، یا بیپولی از بین میرود، کل شخصیت او متزلزل شده و به همین دلیل به اطرافیانش حمله میکند. چون نمیخواهد قبول کند «خودِ واقعیاش» شکست خورده است. این سکانس فقط انسان را با همه شکستها، فریادها و زخمهایش نشان داد و در فرهنگی که همیشه میخواست آدمها یا «قدیس» باشند یا «گناهکار»، این سکانس یک اتفاق بزرگ بود.
علیقارداشی در گفتوگو با ایسنا ادامه میدهد: ازطرفی بهتاش با بحران هویت مردانه هم روبهرو شده است. او در جامعهای بزرگ شده است که به او گفتهاند مرد بودن مساوی است با نانآور بودن، قوی بودن، موفق بودن و... درحالی که اکنون، نه پول، نه شغل و نه حتی سلامتی کاملی دارد؛ پس حس میکند «هیچی» نیست. این احساس پوچی، فقط با پرخاشگری، انزوا و غر زدن تخلیه میشود. چون شاید به عنوان یک مرد یاد نگرفته است چگونه آسیبپذیر باشد و بگوید: «کمک میخواهم».
این روانشناس «نقی» را شخصیتی نمادین از نسل قبل، قربانی فداکاری و فشارهای بیرونی میداند و ادامه میدهد: نقی خودش را قربانی شرایط میداند. نماد یک نسل کارگر، خانوادهمحور، وفادار و فروخورده است که میگوید: «من نرسیدم به رویاهام چون باید خرج خانواده رو میدادم». حرفی که بهتاش درکی از آن ندارد چون احساس میکند این حرفها به نوعی منّت گذاشتن است و این نقطه دقیقا همان جایی است که تضاد عمیق بین دو نسل به اوج میرسد.
علیقارداشی نقی را نمونهای کلاسیک از یک مرد سنتی ایرانی میداند و میگوید: این شخصیت فکر میکند باید قربانی شود تا بقیه زندگی کنند و این ذهنیت باعث شده است نقی همیشه خودش را سانسور کند. رویاها، نیازها و خستگیهایش را نشان ندهد و این فروخوردگی یک خشم خاموش و یک حس باخت بزرگ برای او ساخته است. در واقع در چشم خانواده به عنوان یک قهرمان و در محله به عنوان یک پهلوان شناخته میشود، اما برای خودش هیچیک از اینها نیست و هیچوقت هم فرصت نکرده است که فقط «نقی» باشد. نقی خودش را قربانی کرده است، ولی هیچوقت متوجه نشده است که این کار را با رضایت کامل ذهنی انجام نداده است پس در ناخودآگاهش فکر میکند: «من از همه چیز گذشتم، پس حق دارم مورد احترام و قدردانی قرار بگیرم» و وقتی بهتاش میآید و همه آن فداکاریها را زیر سوال میبرد، نقی شکسته میشود؛ نه به خاطر توهین بلکه چون احساس میکند همه زحمتهایش بیارزش شده است.
او میگوید: نقی بلد نیست با ضعفش کنار بیاید و مثل خیلی از مردهای نسل قبل، بلد نیست بگوید «من شکست خوردم. من نتونستم» و به جایش میگوید: «مجبور بودم. خانواده رو باید میچرخوندم. من خودم رو فدا کردم». او از زبانِ قربانیِ شریف استفاده میکند، چون نمیتواند مستقیم به شکستش اعتراف کند درحالیکه برای بهتاش، اینها فقط «منت گذاشتن» به نظر میآید و اینجاست که دیوار بلند سوءتفاهم بین دو نسل شکل میگیرد.
این روانشناس تاکید میکند: درون نقی، یک زخم عمیق از نرسیدن به قهرمان واقعی شدن، زندگی مدنظر و آرامشی که دلخواهش بود وجود دارد. اما غرور جلوی نشان دادن زخم را گرفته و اجازه نمیدهد که به بهتاش بگوید: «شاید حق با توئه. شاید منم اشتباه کردم.» نقی خسته است. نقی متعلق به نسلی است که تمام جوانیاش را داد، ولی آخرسر نه خودش به چیزی رسید و نه توانست نسل بعد را نجات بدهد.
علیقارداشی دلیل همذاتپنداری مردم با این سکانس را در چند مورد خلاصه میکند و ادامه میدهد: افراد زیادی مانند بهتاش توهمِ حمایت را تجربه کردند، رویاهایی داشتند که به آنها نرسیدند و شاهد منت گذاشتن نسل قبل از خود بودند. این سکانس نشان میدهد وقتی حمایت واقعی جای خود را به حرف و وعده میدهد، جوانان تا چه حد سرخورده میشوند. از طرف دیگر وقتی نسل قبلی نتواند درد خود را درست منتقل کند، هر صحبتی ممکن است به سوءتفاهم ختم شود و در نهایت وقتی هیچکس به حرف دیگری گوش نمیدهد، خانواده بدون اینکه قدرت پشتیبانی داشته باشد به صحنه درگیری تبدیل میشود.
او ساخت و پخش این سکانس از رسانه رسمی را به نوعی تابوشکنی میداند و میگوید: تا چند سال پیش، ساختن تصویری «ایدهآلزده» از خانواده ایرانی خط قرمز رسانه رسمی بود. ولی حالا این تابو شکسته میشود چون مردم دیگر زندگی «آرمانیسازیشده» سریالها را باور ندارند. پس وقتی یک سکانس مشابه دعوای نقی و بهتاش را میبینند، انگار یک آینه مقابلشان گذاشته شده است. از طرفی با قدرت گرفتن شبکههای اجتماعی و پلتفرمهای شبکه نمایش خانگی، مردم دیگر محدود به تلویزیون رسمی نیستند. آنها سالهاست روایتهای واقعیتر را در سریالهای خارج از تلویزیون دیدند. پس تلویزیون هم برای اینکه از قافله جا نماند، باید روشنتر، صادقتر و واقعیتر سریال بسازد.
او درباره اینکه آیا دهه هشتادیها هم با این سکانس همذاتپنداری کردند یا خیر، معتقد است: برای دهههشتادیها خانواده دیگر «مرکز مطلق» نیست. بسیاری از دهههشتادیها، از بچگی در فضایی رشد کردند که خانواده سنتیتر دچار فروپاشی شده بود یا حداقل مرجع کامل نبود. برای این بچهها اینترنت، دوستها، شبکههای اجتماعی، حتی یوتیوبرها، مرجعهای مهمتری نسبت به پدر و مادر بودند. پس این درگیری دایی و خواهرزاده، یا این سیلی مادر به پسر، ممکن است برای آنها بیشتر مثل یک تئاتر احساسی نسلهای قبلی به نظر برسد تا چیزی که خودشان مستقیما آن را درک کرده باشند. اما دهههشتادیها هم با اشکال دیگری فشار موفق نشدن، مقایسه شدن با دیگران و بار توقع خانواده را درک میکنند.
-
چهارشنبه ۲۷ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۰:۵۱
-
۹ بازديد
-
روزنامه دنیای اقتصاد
-
بازار آریا
لینک کوتاه:
https://www.bazarearya.ir/Fa/News/1293659/