«دنیایاقتصاد» در گفتوگویی با دکتر موسی غنینژاد به بررسی «شخصیت مصدق، ماهیت کودتای 28 مرداد و ملیشدن صنعت نفت» پرداخت
بزرگنمايي:
بازار آریا - دنیای اقتصاد : موسی غنینژاد در مصاحبهای به وقایع پیرامون ملیشدن صنعت نفت، نخستوزیری مصدق و مشروطیت پرداخت. او با بررسی اثر شخصیت مصدق بر وقایع آن دوران، چگونگی و نتایج ملی شدن صنعت نفت را تشریح کرد و انقلاب مشروطه را ماحصل تلاش نخبگان دوران قاجار خواند.

مصاحبهگر: کیوان حسینوند سوال نخست را حول شخصیت دکتر مصدق شروع میکنیم. از دیدگاه شما، الگوهای رفتاری و سیاستی دکتر مصدق را، چه در دوره نخستوزیری و چه خاصتر در ملی کردن
نفت و کودتا، تا چه میزان میتوان خاص خود دکتر مصدق و ایدئولوژی وی و تا چه میزان متاثر از فشار دیگر گروههای داخلی، فشارهای خارجی و افراد نزدیک به ایشان دانست؟ بهعنوان نمونه، دکتر موحد به نقش و اثرگذاری دکتر کاظم حسیبی بر دکتر مصدق اشاره میکند؛ یا به فشارهای حزب توده و اصطلاحا «توده نفتی» در زمانهایی که هیاتهایی از خارج برای مذاکره به
ایران میآمدند، اشاره میکند. از دیدگاه شما، رفتار مصدق را تا چه حد میتوان معلول عقاید شخصی وی و تا چه حد تحت اتفاقات منحصر در ظرف زمانی آن دوره تعریف کرد؟
من در ابتدا چون شما اصطلاح کودتا را بهکار بردید، بهتر است نکتهای را راجع به این موضوع عرض کنم و بعد از آن بپردازیم به رفتار مصدق که چگونه میتوان توضیح داد یا توجیهش کرد. مفهوم کودتا در مورد آن وقایع 28 مرداد سال 1332 اصلا تطبیق نمیکند. علتش هم خیلی روشن است و من تعجب میکنم از کسانی که بیشتر هم در حوزه علوم سیاسی کار کردهاند، اصرار دارند که از واژه کودتا استفاده کنند.
مساله این است که میگوییم در کودتا، باید حرکتی علیه رئیس کشور انجام شود. این اصطلاحها را باید درست بهکار ببریم. رئیس کشور منظور آن چیزی است که در انگلیسی به آن هدآواستیت (Head of State) میگویند، در زبان فارسی ترجمه خیلی خوب برای واژه State نشده است. استیت واحد سیاسی کشور را میگویند که اعم از دولت و ملت و جامعه مدنی و مذهبی و حکومت است. بنابراین هر کشوری در دنیا رئیسی دارد که در نظامهای مشروطه، رئیس کشور، همان شاه است؛ پادشاه مشروطه. در نظامهای جمهوری، رئیسجمهور هست.
به عبارت دیگر به شخص اول یک کشور، هد آو استیت یا رئیس کشور میگویند. حالا وقتی که صحبت از کودتا میشود، کودتا علیه شخص اول اتفاق میافتد؛ نه اینکه آن شخص اول، علیه شخص دوم که زیردست آن محسوب میشود، کاری ترتیب بدهد و به آن کودتا بگوییم، بنابراین اگر بگوییم کودتا، باید میگفتیم که کودتا علیه شاه و علیه سلطنت بوده است در حالی که این اتفاق نیفتاده.
البته قصد این را، حالا خود مصدق یا طرفدارانش داشتند که وقتی شاه از ترس کودتا در 25 مرداد 1332 از
ایران با هواپیما فرار میکند و به
عراق میرود، علیه شاه کودتایی کنند و به اصطلاح سلطنت را ملغی بکنند، یا شورای سلطنت را بر پا بکنند یا حتی اعلام جمهوری کنند که خود دکتر فاطمی و طرفداران حزب توده میخواستند این کار را بکنند. اگر این کار میشد، کودتا بود و اقدام به کودتا محسوب میشد. یا حتی میتوانیم بگوییم که تلاش مصدق در نادیده گرفتن فرمان عزل شاه در 24 مرداد 1332 که به مصدق ابلاغ میشود و او خودداری میکند، این خودداری مصدق را میتوانستیم به کودتا تعبیر کنیم چون علیه شخص اول مملکت بود. اما آنچه را که در 28 مرداد یعنی عوض شدن نخستوزیر اتفاق افتاد به هیچوجه نمیتوانیم بگوییم کودتا بوده است.
بنده بر این مساله هم صحه میگذارم که بله، نظامیها هم که در کار بودند و آمدند، اما در واقع میتوانیم به تعبیری بگوییم که حضور نظامیها، یک اقدام ضد کودتا بود، نه خود کودتا. یعنی کودتایی را که صورت گرفته بود، آنها خنثی کردند. حالا ممکن است شخصی به صورت منطقی سوال کند که پس وقتی ما میگوییم در 1299 در زمان احمدشاه کودتا رخ داد، چرا به آن میگوییم کودتا؟ پاسخ من این است که آن هم کودتا نبود؛ تازه یک عده هم تعبیر کردند کودتای سیاه رخ داده است.
احمدشاه، سید ضیا را به نخستوزیری منصوب میکند. بعد از پنج ماه همان احمدشاه سیدضیا را برکنار میکند و مخالف برجسته سیدضیا، قوامالسلطنه را که در آن زمان در زندان بود نخستوزیر میکند. خب چه کسی این کار را میکند؟ احمدشاه. حالا شما ممکن است بگویید که احمدشاه تحت فشار خارجی و نیروهای نظامی، سیدضیا را در سال 1299 نخستوزیر کرده است؛ خب بله فشار خارجی و فشار نظامی و اینها ممکن است باشد، ولی در چارچوب مفاهیم حقوقی-سیاسی، این کودتا نیست.
اما سوال شما که رفتار مصدق متاثر از چه چیزهایی بود. رفتار مصدق بسیار پیچیده است. رفتار مصدق در جریان ملی شدن
صنعت نفت و چه قبل از اینکه نخستوزیر بشود و چه بعد از اینکه نخستوزیر شد، بسیار پیچیده است. در یک نمونه میتوان اشاره کرد که مصدق در ابتدای کار موافق ملی کردن
صنعت نفت نبود و وقتی که طرفداران جبهه ملی در آن جلسه پیشنهاد ملی کردن
صنعت نفت را مطرح میکنند تا امضا شود، مصدق آخرین کسی است که آن را امضا میکند و این نشان میداد که موافق نیست و این عدم موافقت را در لابهلای حرفها نیز میگفت.
ولی در نهایت در زمانی که رئیس کمیسیون
نفت بوده و در
مجلس شانزدهم حضور داشته، موافقت میکند که
صنعت نفت باید ملی بشود که آن هم از نظر حقوقی و قانونی محل سوال است که آیا مراحلش را درست طی کرد یا خیر. آن مطرح شدن ملی شدن
صنعت نفت از طرف کمیسیون نفتی آنها درست بود یا نه؛ جای سوال دارد. برای اینکه پیشنهاد ملی شدن
صنعت نفت در صحن علنی مطرح نمیشود؛ در کمیسیون نفتی که در اقلیت بود، مطرح شده است.
دقیقا یکی از سوالات همین است که چگونه میشود که در مجلسی که طرفداران مصدق در اقلیت بودند، این به رای گذاشته و تصویب میشود؟ دیدگاهی که وجود دارد این است که علت اینکه ملی شدن
صنعت نفت در
مجلس با وجود اینکه خیلیها با آن مخالف بودند، با اکثریت قریب به اتفاق آرا تصویب شد، به آن التهاب، ترس و نگرانیای برمیگشت که سیاستمداران آن دوره از این بابت که مبادا مخالفتشان به معنی حذف سیاسی یا حتی جانی آنها باشد، همراهی کردند. این جو غبارآلود منتهی به تصویب ملی شدن
نفت را چگونه ارزیابی میکنید؟ در این راستا میتوانم به سخنرانی فروهر در
مجلس در آذر 1329 اشاره کنم که او به
مجلس آمده و دارد بقیه را قانع میکند که ملی کردن
صنعت نفت به ضرر کشور میشود و یکسری مثالها هم از مکزیک و جاهای دیگر میزند، اما ناگهان در پایان صحبتش، تغییر موضع داده و میگوید که دولت از پیشنهاد شرکت
نفت ایران و
انگلیس ناخرسند بوده و حمایت خود را از آن پس میگیرد. در صورت موافقتتان با وجود چنین جوّی، آیا همین مساله باعث نشده بود که تصمیمات
مجلس کاملا غیرعقلایی به نظر برسد؟
مساله اساسی اینجا است که دموکراسی در جریان نبود. ببینید دموکراسی یعنی اینکه اکثریت
مجلس به یک نفر تمایل پیدا کرده و او را نخستوزیر کند. تمایل در سال 1329 به نخستوزیری رزمآرا بود. شاه پیشنهاد میکند و
مجلس هم میپذیرد. در همان زمان دکتر مصدق و جبهه ملی مخالفت میکنند. حتی مصدق اصلا رزمآرا را تهدید جانی میکند. بعد چه اتفاقی میافتد؟ همان مجلسی که موافق جبهه ملی و مصدق نبوده یک دفعه رای به ملی شدن
نفت میدهد و حتی اصلا خود مصدق را نخستوزیر میکند. اینها نتیجه چه چیزی است؟ نگرانیای که طرفداران مصدق و جبهه ملی در میان جامعه ایجاد کرده بودند و مهمترینش هم ترور رزمآرا در 16 اسفند بود. چند روز بعد آن، کمیسیون
مجلس و
مجلس شورای ملی با ملی شدن
نفت موافقت میکند. خب اگر همهچیز در حالت عادی پیشمیرفت واضح بود که
مجلس موافقت نمیکرد چون
مجلس موافق رزمآرا بود و رزمآرا نمیخواست
نفت را ملی کند. این مسائل توسط طرفداران دکتر مصدق نادیده گرفته میشود. شما در آن دوره اساسا با ترور یک نفر و با ایجاد رعب و وحشت در جامعه، با اعتصابهای دانشجویی و تظاهرات خیابانی،
مجلس را وادار به کاری کردید که اسمش قطعا دموکراسی نیست و آن اتفاق را رقم میزنید.

این دیدگاه در سیاست خارجی از دوره سیاستمداری قاجار وجود داشته است که «کسی به کار رزم میآید و کسی به کار بزم» و بر این اساس، مثلا در دوره قاجار به هنگام مواجهه قاطع با کشورهای اروپایی، قوام به کار میآمد و در دوره مصالحه، مستوفیالممالک. مصدق با پیشینه قاجاری خود و نیز ترکیب کابینه وی، بهنظر مناسب برای «به رزم رفتن» بود و ازاینرو موحد اشاره میکند که تصمیم مصدق در 30 تیر 1331 در بهترین زمان خود رقم خورد، چرا که
ایران نیازمند روی کار آمدن کابینهای برای «به بزم رفتن» بوده و موحد معتقد بود که در صورت رخ دادن این اتفاق، نتایج بهتری نسبت به آنچه در کنسرسیوم محقق شد، رخ میداد. نظر شما چیست؟
نظر استاد موحد کاملا درست است. یعنی این یک فرصت خیلی مناسبی بود برای مصدق که محترمانه کنار کشیده و سکان را به دست کسانی بدهد که میتوانستند توافق کرده و غائله
نفت را تمام بکنند. میدانید که بهانه استعفای مصدق این بوده که میخواسته خودش وزیر جنگ باشد و مضافا وزیر جنگ منصوب توسط شاه هم نباشد. شاه این خواسته را نمیپذیرفت و چون شاه نپذیرفت، مصدق استعفا داد. خب شاه هم استعفای او را پذیرفت. بنابراین مصدق بسیار به صورت محترمانه میتوانست آنجا کنار برود و بگوید که من به این دلیل که شاه با درخواستم موافقت نکرد، کنار میکشم. بگوید که من میخواستم
نفت را به نتیجه برسانم و امثال این حرفها؛ بنابراین من استعفا دادم. این موضوع در زمان خوبی بود برای کنار رفتن مصدق؛ منتها چرا نمیرود؟ بعدا خود مصدق در خاطراتش میگوید؛ من یک اشتباه کردم آنجا و شاه اگر میپذیرفت و آن وقایع سیتیر اتفاق نمیافتاد و قوامالسلطنه رقابت را میبرد، همه دستاوردهای ملی شدن
صنعت نفت بر باد میرفت. این نشان میدهد که مصدق یک چنین شخصیت بسیار پیچیدهای دارد، چرا که بالاخره معلوم نیست چه چیزی میخواهد.
حالا من یک توضیح خواهم داد که فکر میکنم استاد موحد هم با این دیدگاه موافق است. زمانی که در 30 تیر، قوامالسلطنه به پیشنهاد شاه بهعنوان نخستوزیر مطرح میشود و
مجلس هم رای اعتماد به او میدهد، یک اعلامیه میدهد که خیلی اعلامیه بدی است. اعلامیهای با یک لحن تند. برخلاف آن چیزی که در سوال از دیدگاه دیگران مطرح شد، اینکه این زمان، زمانهای بود که یک نفر اهل بزم و اهل سازش باید میآمد، قوام یک اعلامیهای میدهد که بسیار تهدیدآمیز است و مستقیما مردم طرفدار ملی شدن
نفت را تهدید میکند که در
خانه بمانید و اگر در تظاهرات خیابانی بیایید، ال میکنم و بل میکنم. همان حرف معروف است که میگوید کشتیبان را سیاستی دگر آمد. این بزرگترین اشتباه قوامالسلطنه بود.
او نباید این کار را میکرد. باید جو و شرایط را میشناخت و با تعریف از دکتر مصدق و کارهایی که کرده، میگفت حالا مصلحت بر این شده است که من به جای ایشان بنشینم و کارهایش را ادامه بدهم. به نظرم باید به این شکل حرف میزد درحالی که برعکس حرف زد و این بهانهای داد به دست طرفداران مصدق، آن هم نه فقط آیتالله کاشانی که به اصطلاح مذهبیون و طرفداران خودش را به خیابان کشید، بلکه مهمتر از آن و شاید بدتر از آن، به خیابان آمدن طرفداران حزب توده بود –که حالا دستور از مسکو آمد یا فکر خودشان بود که من تصور میکنم دستور از مراتب بالا بود- که بیایند در خیابان و بگویند که «یا مرگ یا مصدق» و بخواهند که مصدق را برگردانند و در آن درگیریهای خشنی که صورت میگیرد تعدادی از جمله مردم و نیروهای پلیس نیز کشته میشوند و در پی آن شاه میترسد و مجبور میشود که دوباره مصدق را برگرداند. مصدق برمیگردد.
بنابراین این دیدگاه آقای دکتر موحد کاملا به نظر من درست است که آن موقعیت را مصدق و بالاتر از آن، مملکت
ایران از دست داد. مصلحت ملی
ایران آنجا با آن وقایعی که اتفاق افتاد از بین رفت و به نظر من مصدق هم دیگر نباید نخستوزیری را میپذیرفت. البته دیگر وقتی کار به آنجا کشیده بود، او هم مجبور بود که برگردد. اما پیچیدگی رفتار مصدق اینجا ظاهر میشود که خب بالاخره شما میخواستید به نتیجه برسید یا نه.
اگر میخواست به نتیجه برسد، بعد از آن وقایع سیتیر و پیشنهادهای خیلی خوبی که دو بار و در دو مرحله از طرف شرکت
نفت آمریکا و
انگلیس به
ایران مطرح شد که بیایند توافق کنند، چرا همه را رد میکند. مهمترین پیشنهاد هم که پیشنهاد چرچیل-آیزنهاور در اسفند سال 1331 بود که مصدق آن را از دیده حتی کابینه و وزرای خودش مخفی نگه میدارد و به ایشان نشان نمیدهد. طبق شواهدی که ما داریم، مثلا گفتههای خود آقای فواد روحانی که در آن موقع مشاور حقوقی شرکت
نفت بود، میگوید که آقای مصدق وقتی که آن پیشنهاد مطرح شد، بعد از یک مدتی که آن را پیش خود نگه داشت و به هیچ کس نشان نداد، پیشنهاد دوم
انگلیس و
آمریکا را آورد جلوی ما -یعنی مشاوران حقوقی- گذاشت و گفت یک راهی پیدا بکنید که این را رد کنید. خب چرا میخواست رد کند؟ توضیح این را آقای دکتر موحد در این کتاب برجسته و ارزشمند «خواب آشفته نفت» بهویژه در قسمت آخرش اشاره کرده، اما بهنظر من ایشان خیلی دیپلماتیکگونه توضیح میدهد.
به بیان من ایشان میگویند که علت رد کردن این پیشنهاد دوم، به وجیهالمله بودن مصدق باز میگشت؛ یعنی آبروی خودش را ترجیح میدهد به منافع ملی
ایران و این اتفاق نتایج فاجعهباری را هم از نظر
اقتصادی در آن قرارداد کنسرسیوم برای
ایران داشت که به ضرر
ایران بود. در مقایسه با پیشنهاد دوم
انگلیس و
آمریکا و هم از نظر سیاسی که در واقع یک نوعی بازگشت دیکتاتوری بود. البته این تعبیر من از نظر دکتر موحد است که بنده هم با آن کاملا موافقم، منتها دکتر موحد این تعبیری را که من عرض کردم با یک زبان خیلی ادبی و هنرمندانه و دیپلماتیک، خیلی با احتیاط مطرح کرده؛ ولی من صراحتا عرض میکنم که مشکل دکتر مصدق کلا این بود که آن چیزی که برایش اولویت داشت «وجیهالمله بودن» خودش بود، نه منافع ملی ایران؛ برایش این اولویت بود که هیچکس به مصدق نگوید که این عامل بیگانه است یا یک برچسب به مصدق نچسبانند که این سازش کرد. به خاطر آنکه این برچسبها را نزنند، منافع ملی
ایران را زیر پا گذاشت.
این خلاصه رفتار دکتر مصدق است و کسانی که دکتر مصدق را میشناختند، از ذکاءالملک فروغی گرفته تا پسرعموهایش تا حتی پسر خودش به همین نکته اشاره دارند. اگر درست خاطرم باشد در خاطرات متیندفتری به نقل از یکی از پسران مصدق هست که میگوید رفتار پدر طوری بود که اگر یک روزی لازم میشد که سر من را زیر پایش بگذارد و بالا برود تا مردم برایش هورا بکشند، این کار را میکرد؛ یعنی به این اندازه مصدق به وجیهالمله بودن خود اهمیت میداد. البته کسانی مثل فروغی، تقیزاده و دیگران هم بودند که مصدق را میشناختند و اینها را گفتهاند که مشکل مصدق این بود منتها در حال حاضر طرفداران مصدق از وی بُتی ساختهاند و این بُت ساختن از مصدق برای منافع ملی ما بسیار گران تمام شده است. چون آن مخالفت با غرب و مخالفت با سازش و اینکه سیاستمدار نباید سازش کند -در حالی که اصلا سیاستمدار یعنی کسی که باید سازش کند و یک بدهبستانی را ایجاد کند- و اینکه من سازش نمیکنم چون یک گروهی به اسم حزب توده به من تهمت آمریکایی بودن میزنند یا آنکه حسیبی میگوید که اگر این کار را بکنیم مردم چه میگویند، همگی گویای آن است که مصدق چگونه شخصیتی بود و چه دیدگاهی داشت. سیاستمدار باید منافع ملی مد نظرش باشد در حالی که متاسفانه در مورد مصدق اینطوری نبود و وجاهت ملی و محبوبیت ملی خودش را به همهچیز ترجیح میداد.
بیاییم ملی شدن صنعتنفت را از دوره مشروطه نگاه کنیم. به نظر میرسد کلانروندی از زمانی که مشروطه آغاز شد، ایجاد شد و به گونهای بود که دو اتفاق به موازات یکدیگر در حال رخ دادن بود: اتفاق اول این بود که به نظر یک دموکراسیخواهی (یا آنکه شما نام دیگری بر آن اطلاق کنید) داشت در دل جامعه شکل میگرفت و این جنبش با همراهی الیت جامعه -حالا یا با همراهی مردم یا آنکه نه، نقطه شروعش در مردم بود- و آغازش از مشروطه بود؛ سپس در دوره پهلوی و دولتهای بعدی تا زمانی که مجالس شکل گرفتند و افراد میتوانستند صدای خودشان را در قالب نمایندههایشان در
مجلس بیان کنند و بنیانهای شکلگیری مفهوم دولت-ملت نیز در حال ایجاد بود. اتفاق دومی که به موازات مساله دموکراسیخواهی و آن جریانی از جامعه که گویا داشتند به این درک میرسیدند که ما هم میتوانیم در حاکمیت تاثیرگذار و سرنوشتساز باشیم، افتاد، این بود که بهصورت موازی داشتند مساله مبارزه با استثمار و استعماری که انگلستان در
صنعت نفت در اختیار داشت و با تحقیرهایی که فرمانفرمائیان در کتاب «خون و نفت» اشاره میکرد (مثلا در یک فقره فرمانفرمائیان اشاره میکند: «عهد کردم به این وضع یعنی حضور انگلیسیها در
ایران خاتمه دهم؛ به خودم امیدواری دادم که روزی این ما هستیم که پالایشگاه را اداره خواهیم کرد.») و نیز با قراردادهایی که عمدتا نفع یک طرف را تامین میکرد و دکتر موحد در کتاب خود اشاره میکند، آن را همراه کرده بود، جلو میرفت. به نظر این دو جریان موازی، باعث میشد که جامعه، خواسته یا ناخواسته، حتی اگر شخصی به اسم مصدق هم وجود نداشت، مساله ملی شدن
صنعت نفت را رقم بزند؛ دستکم در زمانی دیگر. به عبارت دیگر، این دیدگاه میگوید که ملی شدن، رخ میداد. نظر شما در اینباره چیست؟ و به نظر شما روند پس از ملی شدن، به چه صورتی میتوانست نتایج بهتری را رقم بزند؟
این ملاحظاتی که شما گفتید، همگی کم و بیش درست است. اتفاقات حول شرکت
نفت ایرانانگلیس و قراردادها، همگی درست است و اینکه بالاخره مردم
ایران و سیاستمداران ایرانی قطعا یک عکسالعملهایی نشان میدادند و این واکنشها در واقع در جریان بود؛ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم در
ایران تا دولتهای بعدی، قبل از اینکه مساله ملی شدن مطرح شود، همین اعتراض به شرکت
نفت و این درآمد کم نفتی و سهم کم
نفت ایران مطرح بود و بر سر آن دعوا بود. دولت رزمآرا هم با شرکت
نفت ایرانانگلیس در گفتوگو بود و میگفت که سهم ما را باید بیشتر کنید.
با بررسی تاریخ ملی شدن
نفت میبینیم که در ابتدای امر، خواسته ایرانیها، حتی جبهه ملی و خود دکتر مصدق، این نبود که
نفت ملی بشود؛ خواستهشان 50-50 شدن سود بود. به عبارتی میگفتند که همانطوری که مثلا در کشورهای منطقه، عربستان سعودی، آمریکاییها قرارداد پنجاه-پنجاه بستند، شما هم باید 50-50 بکنید و سهم
ایران را بالا ببرید که انگلیسها موافقت نمیکردند و زمانی موافقت کردند که دیر شده بود. یعنی در دولت خود رزمآرا بالاخره موافقت کرده بودند و رزمآرا این موافقت شرکت
نفت را وقتی که ترور شد در جیبش داشت. منتها میخواست یک موقع مناسبی آن را ارائه بدهد که بتواند کار را جلو ببرد. علتش هم این بود که چون ملی شدن مطرح شده بود دیگر مردم به 50-50 هم راضی نمیشدند. مردم که میگویم، منظورم افکار عمومی است. این بود که آن ترور رخ داد و آن داستان به این صورت در آمد و شرکت
نفت را وادار به عقبنشینی کردند.
اما اینکه الزاما ملی کردن نفت، اتفاق مثبتی بود یا نه، به نظر من ملی کردن
نفت اتفاقا به ضرر
ایران تمام شد. این البته بحث مفصلی است که باید زوایای مختلفش باز شود. ملی کردن باعث شد که اتفاقا سهم
ایران از شرکتهای تابعه
نفت از بین برود. این سهم حدود 18 تا 20 درصد بود. این از بین رفت و این سهم خیلی بزرگتر از آن دستاوردی بود که ملی کردن
نفت برای ما به وجود میآورد. بعد شما نگاه کنید همه کشورهای دنیا، آنهایی که نفتشان را ملی نکردند، مثل عربستان سعودی به مسیر و روش خود به خوبی ادامه دادند.
این وضع و جریان تاریخی به این شکل که مطرح کردید، بود و مصدق مساله
نفت را به بنبست کشاند. اما میشد با مدل کشورهای منطقه نیز پیش رفت و عمل کرد. همین اتفاقی که در سوال مطرح شد، میافتاد، اما در صورت وقوع هم لازم نبود که شما تنشی با قدرتهای جهانی درست کنید و با تضعیف مجلس، دیکتاتوری شاه را برگردانید و با آن اقدامات مصدق، وضع مملکت را چند سال در ناملایمات و تعلیقات و کمبود درآمد نفتی قرار دهید. من با آن ملاحظاتی که شما اشاره کردید موافقم که بالاخره
نفت ایران میافتاد دست ایرانیها، ولی این الزاما راهش نبود که حتما ملی بشود. چرا که مثلا
نفت عربستان سعودی و
کویت هم که ملی نشد، ولی الان دست خودشان است و اینکه یک شرکت خارجی بیاید برای شما
نفت را استخراج کند به معنی این نیست که
نفت مال اوست. در هر صورت مال
ایران است. مساله در این حد بود که در قراردادهای مربوط به استخراج و اکتشاف
نفت شما باید به این توافق میرسیدید که چقدر منافع به شما میرسد و چقدر به طرف مقابل. یعنی مساله را تنها از دید مالی و
اقتصادی دید نه آنکه با صحبتهای سیاسی و شعار، وضع را به آنجا رساند که
نفت باید حتما ملی شود. اگر
نفت ما ملی نبود و یک شرکت خارجی آن را درمیآورد، ما کنترلمان روی درآمدهای نفتی واضحتر، شفافتر و موثرتر بود تا اینکه در دست دولت باشد و نتایج فعلی و حال حاضر را به بار بیاورد.
یک سوال جانبی باقی میماند و آن این است که همانگونه که مطرح شد، آیا در خصوص مشروطه میتوانیم لفظ دموکراسیخواهی را به کار ببریم یا اینکه نه و یک نهضت، جنبش یا انقلابی بود که صرفا میخواست دامنه سلطهغربی در داخل کشور را با محدود کردن اختیارات شاه در واگذاری امتیازات به بیگانهها کم کند؟
مشروطه را باید درست تحلیل کنیم. مشروطه به معنای وارد کردن
ایران در دنیای مدرن از نظر سیاسی بود؛ به این معنا که
ایران صاحب قانون اساسی بشود و دولت، مشروطه باشد. یعنی دولت، حاکم و صاحبان قدرت هر کاری که دلشان خواست نکنند و طبق قانون عمل کنند. واژه دموکراسیخواهی، واژه مناسبی نیست. وقتی که مشروطه در
ایران اتفاق افتاد، 95 درصد مردم
ایران و شاید هم بیشتر بیسواد بودند. اکثریت قریب به اتفاق جمعیت
ایران در روستاها بودند که نه سواد داشتند و نه دانش سیاسی و نه اصلا میدانستند
ایران چیست.
پس مشروطه از کجا آمد؟ مشروطه دستاورد تودهها نبود. بر خلاف این چیزی که چپها میگویند، مشروطه اتفاقا دستاورد اهل فکر بود؛ دستاورد روشنفکرانی بود که میتوانستند کتاب بخوانند، دستاورد سیاستمداران دوره قاجار بود. قانون اساسی مشروطه را همان سیاستمداران دوران قاجار، وزرا و وکلای زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه نوشتند. قانون اساسی مشروطه را آن کسانی که در دوره قاجار سفیر شده بودند و
اروپا را دیده بودند و تحصیل کرده بودند و کتاب خوانده بودند، نوشتند. آنان بودند که درخواست مشروطه کردند، بنابراین اینکه مشروطه یک جریان یا یک جنبش تودهای بوده است، به لحاظ تاریخی یک تحلیل غلط است. اصلا تودهای وجود نداشته در آن زمان بلکه فقط در شهرها بود، آن هم شهرهای بزرگ سیاسی مثل تهران و تبریز و رشت و اصفهان. بقیه جاها اصلا نمیدانستند مشروطه چیست.
این است که آن دموکراسیخواهی به معنای اینکه که تودههای مردم میخواهند حضور داشته باشند و وارد سیاست بشوند، حرفهای درستی نیست. بعدتر، در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه که مردم باسواد شدند و مدرسه رفتند و شهرنشینی توسعه پیدا کرد، این خواستههای مشارکت عمومی در زندگی سیاسی مطرح شد. به عبارتی دقیقتر، مشروطه راه را بازکرد؛ بنابراین نهضت مشروطه، نهضت قانونخواهی، حکومت قانون و مشروطکردن حاکم کشور به قانون بود و این دستاورد خیلی بزرگی بود که حتی تا امروز ما در سایه آن هستیم.