بازار آریا - محمدحسین باقی* سنت مالوف بر این است که برای معرفی کتاب، محتوای فصلها بررسی شود تا خواننده فرهیخته در جریان آنچه در کتاب میگذرد قرار بگیرد؛ اما از آنجا که در سهجلد کتاب («ماکیاولِ دیپلمات: کیسینجر و جهان او»، «استاد بازیها: کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای» و«رهبری: شش مطالعه در استراتژی جهانی») «سوژه» (که هنری کیسینجر است) بر «ابژه» (که در اینجا «محتوای کتاب» است) چیرگی یافته است، بهعمد ترجیح دادم بخش زیادی از این نوشته را به «کیسینجر» اختصاص دهم و در پایان هم اشارتی به سه کتابی داشته باشم که از او ترجمه کردهام. و اما؛ شیخ اجل سعدی در باب سوم گلستان بیتی دارد به این مضمون: «وجودِ مردمِ دانا مثالِ زر طِلیست/که هر کجا بروَد قدر و قیمتش دانند.» بیگمان مصداق این بیت را میتوان «هنری آلفرد کیسینجر» دانست.
روزگاری «کریستوفر هیچنز»، منتقد سرسختش، او را «دروغگوی بزرگ با حافظهای شگرف» توصیف کرده بود، اما شاید بخش دوم سخن او «حافظهای شگرف» به حقیقت نزدیکتر باشد. کیسینجر در 99سالگی کتاب «رهبری: شش مطالعه در استراتژی جهانی» را نوشت. در حالی که بسیاری در سنین بالاتر از 70سالگی دچار ازکارافتادگی جسمی یا فکری میشوند و بهندرت چیزی را به یاد میآورند، اما «پیرمرد رئال پلیتیک» در 99سالگی اثری عظیم خلق کرد که شاید از عهده کمتر کسی در این سن برمیآید.
این «معروفترین» و «مناقشهبرانگیزترین» دیپلمات قرن بیستم کیست که برخی همچون کریستوفر هیچنز کتاب «محاکمه هنری کیسینجر» را علیه او مینویسند و برخی دیگر به ستایش از وی برمیخیزند؟ این «پیرمرد رئال پلیتیک» کیست که برخی، از جنایات او در کوبا، ویتنام، بنگلادش و... سخن میگویند و برخی دیگر همچون مارتین ایندیک او را «معمار خاورمیانه» مینامند؟ چرا برخی او را «خیر» و برخی دیگر «شر» میپندارند؟ برخی از «فداکاریهای هوشمندانه» او «برای خیری بزرگتر» دم میزنند و دیگرانی میگویند که او «یکی از بدترین مردمان است که نمیتوان در زمره خوبی و خیر قرارش داد.»
عدهای او را فردی «خلاق در دیپلماسی» میدانند؛ عدهای هم میگویند در مورد او «بسیار اغراق شده است.» اما یک چیز مسلم است: کسی نمیتواند دستاوردها و تاثیرگذاریهای «پیرمردِ رئال پلیتیک» را در عرصه بینالملل انکار کند. اما قبل از هر گونه داوری بیایید نگاهی به زندگی و زمانه کیسینجر داشته باشیم تا بتوانیم ارزیابی دقیقتری از او به دست آوریم. در این مجال کوتاه نمیشود به تفصیل در مورد کیسینجر نوشت. بنابراین، خوانندگان محترم را به این سه کتاب ارجاع میدهم.
1.هنری آلفرد کیسینجر کیست؟
«هنری آلفرد کیسینجر» 27 مه 1923 در خانوادهای یهودی در شهر فورت
آلمان به دنیا آمد. او شاهد ظهور
آلمان نازی بود و بسیاری از اعضای خانواده خود را در روزگار نازیها از دست داد. پدرش لوئی در مدرسه تدریس میکرد. خانواده برای تحصیل ارزش قائل بود، اگرچه «هاینز»، نامی که هنری جوان در آن زمان به آن شناخته میشد، فوتبال را به تحصیل ترجیح میداد. مانند بسیاری از خانوادههای یهودی فورت، کیسینجرها تا زمان ظهور آدولف هیتلر و حزب نازی از موقعیت امنی در جامعه برخوردار بودند. اما با ظهور هیتلر، لویی کیسینجر از شغل خود اخراج شد و خانواده تمام حقوق شهروندی
آلمان را از دست دادند.
کیسینجرها که مشتاق ترک
آلمان بودند، با همان مشکلی مواجه شدند که سایر یهودیان تحت حاکمیت نازیها با آن دستبهگریبان بودند: مشکل یافتن کشوری که آنها را بپذیرد. در سال 1938، خانواده کیسینجر -مادر، پدر و دو پسر- اجازه ورود به ایالاتمتحده از طریق لندن را دریافت کردند. بقیه اعضای خانواده بزرگ در
آلمان ماندند؛ جایی که بیشتر آنها از بین رفتند. خانواده کیسینجر در منهتن مستقر شدند.
«هاینز» 15ساله به «هنری» شناخته شد و خود را وقف مطالعه کرد، اما پس از سال اول تحصیل در دبیرستان جورج واشنگتن، وضعیت مالی نامطمئن خانوادهاش او را وادار کرد تا شغلی تماموقت در یک کارخانه تولید «فرچه اصلاح صورت» بیابد. او شبانه به تحصیل برای دریافت دیپلم ادامه داد و پس از پایان دبیرستان وارد کالج شهر نیویورک شد و در آنجا حسابداری خواند. گروهبان کیسینجر در سال 1950 در هاروارد مدرک کارشناسی خود را دریافت کرد.
در سال 1952 مدرک کارشناسی ارشد و در سال 1954 دکترای خود را گرفت. کیسینجر هنگام تدریس در هاروارد بهعنوان مشاور شورای امنیت ملی، شورای روابط خارجی، شرکت رند، وزارت امور خارجه و آژانس کنترل تسلیحات و خلع سلاح خدمت کرد. کیسینجر سپس مشاور سیاست خارجی فرماندار نیویورک یعنی نلسون راکفلر شد و از سه مبارزه انتخاباتی او برای ریاستجمهوری در سالهای 1960، 1964 و 1968 حمایت کرد. اگرچه راکفلر هرگز نامزدی جمهوریخواهان را که سخت به دنبالش بود به دست نیاورد، اما کیسینجر توجه مردی را به خود جلب کرد که راکفلر را برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری سال 1968 شکست داد؛ او کسی نبود جز ریچارد نیکسون.
2.کیسینجر و زمانهاش
الف) روایتی از زمانه کیسینجر
نیکسون پس از پیروزی در انتخابات ملی در سال 1968، کیسینجر را بهعنوان مشاور امنیت ملی منصوب کرد. زمانی که زوج نیکسون-کیسینجر وارد واشنگتن شدند، ایالاتمتحده عمیقا درگیر جنگ ویتنام بود و مذاکرات صلح در پاریس متوقف شده بود. نیکسون در طول مبارزات انتخاباتی خود وعده «صلح باافتخار» را داده بود. پرزیدنت نیکسون بهتدریج نقش
آمریکا در نبرد زمینی را کاهش داد و درعینحال کارزار بمباران علیه ویتنام شمالی را تشدید کرد. نیکسون دستور تهاجم به کشور همسایه یعنی کامبوج را صادر کرد و اعتراضات تلخی را در داخل کشور برانگیخت، در حالی که کیسینجر بر تلاش برای مذاکره جهت آتشبس با ویتنام شمالی متمرکز بود. نیکسون ابتدا نام خود را بهعنوان یکی از سرسختترین ضدکمونیستهای کنگره ایالاتمتحده مطرح کرده بود، اما کیسینجر اولویت اصلی خود را ترویج سیاست تنشزدایی یا کاهش تنش بین ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی قرار داد.
مذاکرات صلح پاریس در مارس 1968 آغاز شده بود، اما نتیجه چندانی برای پایان جنگ نداشت. بار دیگر در اوت 1969، «لو دوک تو»، مذاکرهکننده ویتنام شمالی و کیسینجر بهطور مخفیانه در ویلایی خارج از پاریس، در تلاش برای رسیدن به یک توافق صلح ملاقات کردند. این گفتوگوهای خصوصی در نهایت به توافق ژانویه 1973 در مورد پایان دادن به جنگ و بازگرداندن صلح به ویتنام منجر شد. به دنبال آن، کیسینجر و «تو» برنده جایزه صلح نوبل شدند.
کیسینجر همچنین به دنبال این بود که از تنشهای فزاینده بین دو قدرت کمونیستی،
چین و اتحاد جماهیر شوروی، با بازی یکی در برابر دیگری استفاده کند. از زمان انقلاب کمونیستی 1949، ایالاتمتحده رابطه دیپلماتیکی با دولت پکن نداشت. در تابستان 1971، کیسینجر سفری مخفیانه به
چین داشت و روندی را آغاز کرد که در نهایت به شناسایی کامل دیپلماتیک و ادغام
چین در
اقتصاد جهانی منجر شد. در سال 1972، او ترتیبی داد که رئیسجمهور نیکسون در پکن با مائو تسه تونگ، رئیس حزب کمونیست
چین ملاقات کند. این یک زلزله در سیاست جهانی بود. کیسینجر و نیکسون با کارت
چین بازی کردند تا شوروی را ملزم به همکاری در پیمان SALT I و معاهده موشکهای ضد بالستیک کنند.
از مدتها پیش آشکار بود که کیسینجر بیشترین نفوذ را بر رئیسجمهور در مسائل سیاست خارجی دارد. کیسینجر احساس میکرد که در این زمان زیر سایه وزیر امور خارجه نیکسون یعنی «ویلیام پی. راجرز» است. در سال اول دور دوم ریاستجمهوری نیکسون، راجرز کنار رفت و کیسینجر جانشین او بهعنوان وزیر امور خارجه شد، در حالی که سمت مشاور امنیت ملی را حفظ کرد. یکی دیگر از جنبههای بحثبرانگیز دوران مسوولیت کیسینجر، سیاست دولت در قبال آمریکای جنوبی بود.
در شیلی، دولت رئیسجمهور منتخب سالوادور آلنده توسط ارتش سرنگون شد. در آرژانتین، یک کودتای نظامی، رئیسجمهور ایزابل پرون (بیوه خوان پرون، مرد قدرتمند پوپولیست) را برکنار کرد. سیا در بیثبات کردن رژیم آلنده نقش داشت و ایالاتمتحده بهسرعت رژیمهای جدید در هر دو کشور را به رسمیت شناخت. نقش ایالاتمتحده در تاریخ تحولات شیلی و آرژانتین همچنان نقطه دردناکی در تحولات این کشورهاست. چنین است که برخی نویسندگان بر این باورند که در نیمکره غربی هیچ کشوری بهاندازه آرژانتین ضدآمریکایی نیست. آنها به «جنگ کثیف» در سال 1979 در آرژانتین اشاره میکنند و میافزایند این کیسینجر بود که کمکهای مالی به خونتاهای نظامی داد و در تقویت دیکتاتوری در آمریکای جنوبی کوشید. به همین دلیل برخی مخالفان کیسینجر او را «مجرم» و «جنایتکار» نامیده و خواستار محاکمه او شده و میگویند تاریخ به این راحتی او را تبرئه نخواهد کرد.
بحران بینالمللی مهم دیگر در دوره دوم ریاستجمهوری نیکسون، جنگ یوم کیپور در سال 1973 بود. با حمایت اتحاد جماهیر شوروی از مصر و سوریه و در مقابل، حمایت
آمریکا از اسرائیل، درگیری میرفت که به تشدید رویارویی بین دو ابرقدرت تبدیل شود. کیسینجر با «دیپلماسی رفت و برگشتی» زمینه ایجاد یک توافقنامه جدایی را با ایجاد مناطق حائل سازمان ملل بین اسرائیل و دو همسایهاش به وجود آورد. این جنگ روابط مصر با حامی دیرینهاش، شوروی را تیره کرد. کیسینجر از فرصت استفاده کرد و با انور سادات، رئیسجمهور مصر، رابطهای حسنه برقرار کرد. با تشویق کیسینجر، مصر بهتدریج از مدار شوروی خارج شد و به مدار
آمریکا رفت. باری، این دیپلمات جنجالبرانگیز همراه با نیکسون به هدایتکننده سیاست خارجی
آمریکا طی دوره حیاتی گذار در سیاست جهانی تبدیل شد. کیسینجر اگرچه از سال 1977 از قدرت بهطور رسمی کناره گرفت، اما همچنان بهعنوان یک شخصیت فوقالعاده اثرگذار در فضای خصوصی و خارج از دولت باقی ماند و مبادرت به انتشار کتابها و خاطرات خود کرد.
«یوسی هانیماکی» که مطالعهاش درباره کیسینجر با عنوان «معمار ناقص»، هنوز کاملترین رویکرد علمی به سوژه دیپلماسیاش است، روایتهای دوئلی از زندگی کیسینجر را در قالب دوگانگی بین «دکتر کیسینجر» (شاهزاده رئال پلیتیک که بینش قابلتوجه خود را در خدمت ملتی در تنگنا قرار داد) و «آقای هنری» (فردی تشنه قدرت و دسیسهگر بوروکرات که متمایل به خودبزرگبینی است) توصیف کرد. بنا به روایت هانیماکی، زندگی «دکتر کیسینجر» روایتی قهرمانانه از یک آواره یهودی و فراری از
آلمان نازی، یک متفکر هاروارد، یک وزیر خارجه یهودی و البته اولین وزیر خارجهای که زاده خارج از آمریکاست، تحسینشدهترین مرد در
آمریکا در اوایل دهه 70 و «اَبَر کِی» بر روی جلد نیوزویک و برنده جایزه صلح نوبل است.
نقش او در بازگشایی درها به روی چین، دتانت یا تنشزدایی با شوروی، توافق صلح پاریس برای پایان دادن به جنگ ویتنام و دیپلماسی رفت و برگشتی در خاورمیانه، او را به چهرهای مهم و شناختهشده تبدیل کرد. او از آن زمان بهعنوان مفسر و البته منتقد سیاست خارجی
آمریکا به فعالیت پرداخت. مجله «تایم» در مورد او نوشت که کیسینجر «بیش از هر فرد دیگری در جهان تاثیرگذار بوده است. شاید او ضروریترین مرد جهان بوده باشد.» حتی پس از وداع با قدرت، او همچنان در
تلویزیون حضور مییافت و در مورد طیف گستردهای از موضوعات، از گروگانگیری در
ایران گرفته تا جنگ
عراق و مسائل دیگر، بهعنوان یک مفسر حضور مییافت. در جریان مسابقات جام جهانی 2006، کیسینجر حتی در برنامه «چارلی رُز» در
تلویزیون حضور مییافت و در مورد فوتبال جهان و شانس تیم
آمریکا سخن میگفت.
در مقابلِ این دکتر کیسینجر اما یک «آقای هنری» هم وجود دارد که به جنایت جنگی متهم است. برخی منتقد اقدامات و سیاستهای او هستند. کریستوفر هیچنز کتاب «محاکمه کیسینجر» را مینویسد و سپس یک مستند تلویزیونی در مورد آن ساخته میشود که کیسینجر را مسوول بمباران کامبوج، سقوط آلنده در شیلی و نسلکشی در تیمور شرقی و... معرفی میکند. بسیاری از این اتهامات حتی در دوران مسندنشینی خود کیسینجر هم مطرح بود. «سیمور هرش» هم در کتاب «بهای قدرت» به کیسینجر تاخت و از اینکه او و نیکسون چشمان خود را به روی «هزینههای انسانی... در ویتنام و کامبوج... و بنگلادش و بیافرا و خاورمیانه بستند» انتقاد میکند. وقتی فاش شد که کیسینجر در مورد جنگ
عراق به بوش مشاوره داده است، «مولی ایوینز» در یادداشتی او را به «سرگینی در داخل جوراب ابریشمی» تشبیه کرد. بااینحال، افراطوتفریطهایی در هر دو جریان به چشم میخورد. هانیماکی بهدرستی میگوید، اگر کیسینجر را بتوان در زمره جنایتکاران جنگی قرار داد، «بسیاری از سیاستگذاران آمریکایی در دوران جنگ سرد در این طبقه قرار خواهند گرفت.» درهرصورت، هرگونه تحلیلی از کیسینجر که «زمینه»، «متن» و «ساختاری» را که وی در آن دست به عمل میزد نادیده بگیرد، بیتردید راه به خطا خواهد برد.
ب) تحلیل کیسینجر در متن زمانهاش
من در زمره آن دسته از افرادی هستم که مقایسه کیسینجر با دیگر همعصرانش را کاری عبث و بیربط میدانم. مقایسه کیسینجر با مورگنتا همانقدر اشتباه است که مقایسه کیسینجر با آرنت و اشتراوس یا مقایسه جان میرشایمر با استفن والت یا مقایسه کیسینجر با میرشایمر و... . معتقدم هر فرد را باید در شرایط زمانی و مکانی و تجربه زیستهاش بررسی کرد، نه براساس مقایسههای «شبهروشنفکرانه». بر این اساس با «نگاه متنی» میتوان ارزیابی دقیقتری از سوژه موردنظر به دست داد. همانطور که گفته شد، کیسینجر دو تجربه متفاوت داشت: یکم، یک یهودی فراری که با سختترین شرایط از
آلمان نازی گریخت و به «ینگهدنیا» رفت و در آنجا به تعبیر حافظ به «فلک سروری» رسید؛ دوم، شرایط جدید زندگی و آشنایی او با نلسون راکفلر در «سرزمین جدید» که باعث شد کیسینجر وارد دالانهای قدرت شده و به قدرتمندترین وزیر خارجه
آمریکا در قرن بیستم تبدیل شود، بهگونهای که تحولات قرن بیستم
آمریکا را نمیتوان بدون کیسینجر ارزیابی کرد، شناخت یا نوشت.
کیسینجر را میتوان در زمره «اندیشمند- سیاستگذارانی» دانست که از قضا همان پیشینه دانشگاهیاش زمینهساز ورود او به خدمات دولتی شد. تز دکتری «این استاد چاقالوی صورت جغدی» مطالعه کنگره وین و رویکردهای دیپلماسی اروپایی در دوران پساناپلئونی بود. بیجهت نیست که سیاستهای خود کیسینجر هم برگرفته از همان تز بود: او «بینظمی» و «آرمانگرایی افراطی» را به دیده تحقیر مینگریست و معتقد بود که هماهنگی بین قدرتهای بزرگ برای حفظ صلح ضروری است و بهطورکلی چشمانداز دولتهای کوچک در سیاست قدرت را نادیده میگرفت. این دولتهای کوچک روزگاری «پیرامون» نامیده میشدند و امروز «جنوب جهانی» نامیده میشوند. در قاموس کیسینجری، این کشورها را «جانبی» مینامیدند. «هوارد فرنچ»، یکی از منتقدان سرسخت کیسینجر، معتقد است که کامبوج و ویتنام در زمره کشورهایی بودند که میتوان آنها را «حاشیه حاشیهای» نامید که در رقابت قدرتها، نامی از آنها در میان نبود. او معتقد است در قاموس کیسینجر، کشورهای کوچک تا جایی در رقابت میان قدرتمندان اهمیت داشتند که بتوانند نقشی در این رقابت ایفا کنند؛ در غیراین صورت، هیچ جایگاهی نداشتند.
بههرروی، کیسینجر از آن دست دانشگاهیانی بود که «نظر» و «عمل» را در هم آمیخت؛ استادی که ردای دیپلمات بر تن کرد. مواقعی هست که نظریهای در سطح آکادمیک مطرح میشود، بسط مییابد، بالوپر میگیرد و شکوفا میشود، اما وقتی به عرصه عمل میرسد از مفهوم تهی میشود و ابتر میماند یا قابلیت اجرا نمییابد. بااینحال، کیسینجر از معدود اندیشمندانی بود که این اندیشهها را از قوه به فعل و از نظر به عمل درآورد.
شاید این پرسش مطرح باشد که آیا کیسینجر آثار درخور اهمیتی برای محققان نگاشت؟ به تعبیر دیگر، آیا آثار او در قالب «رئالیسم» میگنجد؟ آیا آثار او همپای مورگنتا هست یا خیر؟ در این خصوص به همان نکته نخست بازمیگردم که افراد را باید در شرایط زمانی خودشان بررسی کرد. بااینحال، ذکر این نکته لازم است که این دیدگاه از سوی برخی کارشناسان وجود دارد که «هیچیک از آثار آکادمیک کیسینجر بهویژه برای محققان مهم نیست و او هرگز به دانشگاه بازنگشت. هنگامیکه به اوج قدرت و ثروت رسید، هر کاری از دستش برمیآمد برای ماندن در آنجا انجام داد. او قدرت را -شاید بیشازحد- دوست داشت.» لازم به ذکر است که «اکثر دانشگاهها به استادان مرخصی دوساله خدمت دولتی میدهند، اما نه بیشتر. کیسینجر موقعیت استادی خود در هاروارد را چندباره تمدید کرد و همین باعث شد این مرخصی لغو شود. کیسینجر به این تصمیم رسید که خدمت بهعنوان وزیر امور خارجه ایالاتمتحده مهمتر از تدریس است.» بااینحال، تا آخر عمر از مطالعه و نوشتن دست نکشید و بیش از آنکه خود را مقید به نظریههای تئوریک در سطوح دانشگاهی کند، آزادانه مینوشت و تجربیات خود را در عرصه دیپلماسی به قلم درآورد.
برخی کیسینجر را به جنایت و نسلکشی متهم کردهاند. اما در کنار آن باید دستاوردهای کیسینجر را هم نگریست و نباید قلم خطا بر تمام فعالیتهای او کشید. من هرگز در مقام پاسخگویی یا دفاع از کیسینجر نیستم و هرگز هم چنین جایگاهی ندارم. اما باید گفت که در واقع، میراث کیسینجر آمیخته با تمام کودتاها، ترورها و حتی نسلکشیها در کنار دتانت، گشایش با چین، دیپلماسی رفتوبرگشت خاورمیانه و... قابلبررسی است. کیسینجر فرزند زمان خود بود. در زمانهای که جهان به دو قطب تقسیم شده و جهان کمونیسم تا قلب
اروپا پیش رفته و بخشهای بزرگی از جهان را به زیر چتر خود کشیده بود، کیسینجر در کسوت وزیر خارجه ابرقدرت جهان چارهای جز مدیریت تحولات و واقعنگری نداشت. بیتردید در این راستا بیقانونیهایی هم رخ میداد که طبیعت سیاست است.
اگر بخواهیم براساس «خوب و بد» پیش برویم یا همهچیز را با نگاه «سیاهوسفید» بنگریم، کمتر سیاستمداری را میتوان در جهان سراغ گرفت که کارنامهاش عاری از جنایت و خون باشد. بااینحال، برخی بر این باورند که احمقانه است یک دولتمرد تلاش کند معیارهای اخلاقی ایدهآلیستی را اجرا یا جهان را به یک مدینه فاضله تبدیل کند. بهترین کاری که دولتمردان میتوانند انجام دهند این است که از ابزارهای در دسترس خویش برای پیشبرد منافع کشورشان استفاده کنند. بیتردید، کیسینجر در این زمینه یک الگوست و از ابزارهای موجود در دست خود برای بیشینه کردن منافع کشورش استفاده میکرد. چنین است که برخی میگویند کیسینجر بیش از آنکه اجراکننده «سیاست واقعگرایانه» (realpolitik) باشد، اجراکننده «سیاست قدرت» (machtpolitik) بود. این سخن به این معناست که سیاست او بیشتر به سمت استفاده و پیگیری قدرت در هر شرایطی گرایش داشت تا اینکه فقط در مواقع لزوم بهصورت خردمندانه از قدرت استفاده کند یا آن را به کار گیرد.
کیسینجر «رئالیست» بود، اما شاید صاحب «دکترین» نبود. برخی میگویند این «اندیشمند-سیاستگذار» دیدگاههای متناقضی در امور بینالمللی داشت. آنها –البته بهطور نمونه- به دو مساله اشاره میکنند: یکی، حمایت کیسینجر از «جنگ هستهای محدود» با شوروی است و دوم، ابتدا مخالفت و سپس حمایت از عضویت اوکراین در ناتو. کیسینجر بعدها دیدگاه «جنگ هستهای محدود» با شوروی را رد کرد؛ زیرا اعتقاد داشت که چنین رویکردی شاید به «جنگ محدود»، محدود نشود و به «نابودی حتمی متقابل» (MAD) بینجامد. اما این دسته این نکته را فراموش میکنند که انسان خردمند همواره انسانی است که بهمرور زمان، با پخته شدن در کوره حوادث و افزودن بر دانشش، خود را با شرایط جهان سازگار کرده و در دیدگاههایش تغییراتی بدهد.
تغییر لازمه تفکر است؛ در غیراین صورت، ثبات در دیدگاهها او را به آب راکدی تبدیل میکند که در حال گندیدن است. در شرایطی که پویاییهای بینالمللی بهسرعت در حال تحول هستند (بهطور نمونه جنگ تمامعیار
روسیه در اوکراین، جنگ تمامعیار اسرائیل در غزه و...)، بدیهی است که اندیشمندی همچون کیسینجر در نگاه خود تغییراتی به وجود آورد. اگر او روزگاری با عضویت اوکراین در ناتو مخالف بود، شرایط آن موضعگیری با شرایط سال 2022 و آغاز جنگ تمامعیار
روسیه علیه اوکراین و احتمال تغییر ژئوپلیتیک اروپا، کیسینجر را به تغییر در این نگاه واداشت، آن هم در حالی که به تعبیر مایکل هرش، کیسینجر همواره یک «تبعیدی اروپایی» باقی ماند و همواره خود را دانشآموز مکتب بیسمارک و مترنیخ و دلبسته فرهنگ اروپایی میدانست، در حالی که در «فلک سروری» در ایالاتمتحده میزیست.
جوزف نای، استاد هاروارد و شاگرد کیسینجر که بعدها رقیب او در هاروارد شد، میگوید: «کیسینجر بیش از هر کسی از اخلاقیات در سیاست خارجی آگاه بود. بااینحال، او میدانست که نظم بر پایه موازنه قوا و همچنین مشروعیت است. او یک واقعگرای سیاسی خامدست نبود. بلکه یک واقعگرای سیاسی پیچیده بود.» میتوان کیسینجر را یک دانشگاهی موفق دانست که آثارش ضرورتا دارای برد یا تاثیر بینالمللی نبود. از نظر برخی از زندگینامهنویسان، کیسینجر در قد و قامت جورج کنان، نویسنده و مبدع نظریه «مهار» و همچنین دیگر معماران سیستم جهانی پس از جنگ جهانی دوم است.
3.رئالیسم کیسینجری
کیسینجر را میتوان در طبقه «واقعگرایان کلاسیک» قرار داد. شاید اغراق نباشد اگر او را در امتداد توسیدید، ماکیاولی، هابز و دیگر بزرگانی بدانیم که «قدرت» را تاثیرگذارترین مولفه در نظام بینالملل میدانستند و معتقد بودند که طبیعت آدمی با ستیزه، خشونت و قدرت آمیخته است. کیسینجر در زمره واقعگرایان سرسختی بود که اعتقادی به اصول اخلاقی و حقوق بشری در روابط خارجی نداشت.
سناتورهای کمیته روابط خارجی و البته مخالفان کیسینجر «جملگی ویلسونی» بودند و علاقهای به رئالیسم بدبینانه کیسینجری نداشتند. اگرچه این مخالفان آرمانگرا معتقد به رعایت اخلاق و اصول حقوق بشری در عرصه جهانی از سوی
آمریکا بودند، اما کیسینجر معتقد بود ذات بشر جنگطلب است. دغدغه کیسینجر مهار شوروی بود؛ چنانکه جورج کنان، واضع نظریه مهار، هم گفته بود که تنها کیسینجر حرف مرا خوب میفهمد. کیسینجر در زمره آخرین کسانی بود که انتظار فروپاشی شوروی و آغاز عصری طلایی از دموکراسی را در جاهایی داشت که دموکراسی در آنها ریشه ندوانده بود.
او به منتقدان محافظهکارش میگفت: «سوزن زدن به خرس» یعنی دعوت به «بحرانهای دائمی». کیسینجر از جمله کسانی بود که اگرچه مدافع نقش فعال
آمریکا در جهان بود، اما از کاربست جهانی حقوق بشر احتراز میجست و به همین دلیل، مخالف این بود که
آمریکا نقش پلیس جهانی را ایفا کند. کیسینجر میگفت: «اگر ما سیاست حقوق بشریمان را جهانی کنیم، با خطر تبدیلشدن به پلیس جهانی روبهرو میشویم.» درهرحال، کیسینجر در دوران دوقطبی معتقد به «دتانت» یا تنشزدایی بود، اما در این راه، مخالفانی داشت.
«مارتین شون ایندیک» این دیپلمات پیر را «اندیشمند- سیاستگذاری» مینامد که تاریخ دیپلماسی قرن بیستم
آمریکا با نام او گره خورده است. برخی کیسینجر را به دلیل رئالیسم سرسختانهاش در روابط خارجی و حرفشنوی نداشتنش از اینوآن، «حرامزاده» مینامیدند. برخی هم بر این باورند که حمایت او از دیکتاتورها همگی در راستای رویکرد «واقعگرایانه» او یعنی همان تقویت قدرت
آمریکا بود. بیجهت نیست که دوران حضور کیسینجر در قدرت را «قرن آمریکا» مینامند.
4.مختصری درباره «سهگانه کیسینجری»
اول) «ماکیاولِ دیپلمات: کیسینجر و جهان او» کتابی است به قلم «بری گوین» که به مدت 30سال سردبیر بخش کتاب «نیویورکتایمز» بود. او مقالات فراوانی در زمینه سیاست و روابط بینالملل در نیویورکتایمز، تایمز و نیوریپابلیک، نشنال اینترست و... نوشته است. گوین به دلیل همین سابقه و دسترسیهایی که بیتردید به منابع خاص داشت، کوشیده روایت جدیدی از «هنری کیسینجر» ارائه دهد.
او در این کتاب سیر زندگی کیسینجر و روزگار او در
آلمان نازی از بدو تولد تا عروجش به فلک سروری و در کسوت وزیر خارجه
آمریکا را روایت میکند. عنوان اصلی این کتاب «تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او» بود که به دلیل نزدیک کردن خوانندگان به محتوای کتاب و همچنین برداشتی که از فضای کتاب داشتم، آن را به «ماکیاول دیپلمات: کیسینجر و جهان او» تغییر دادم.
دوم) «استاد بازیها: کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای» کتابی است به قلم «مارتین شون ایندیک». وی در این کتاب به دنبال روایت تلاشهای خستگیناپذیر و «مترنیخوار» کیسینجر در خاورمیانه پرآشوب است. او معتقد است در این منطقه بحرانخیز حتی شخصیتهایی مانند کیسینجر نیز نتوانستند با الهامگیری از مترنیخ، نظمی باثبات برقرار سازند، اما تلاش کردند ستونهای یک «نظم» و یک «روند» را پیریزی کنند.
صلح اعراب-اسرائیل در خاورمیانه ماجرایی بس طولانی است. ایندیک برای شرح یکی از پیچیدهترین تلاشهای دیپلماتیک کشورش در خاورمیانه به سراغ هنری کیسینجر رفته؛ زیرا او را معمار روند صلح خاورمیانه میداند. ایندیک با دسترسیهایی که به آرشیوهای ایالاتمتحده و اسرائیل داشته و همچنین مصاحبههای فراوانی که با کیسینجر انجام داده، در کنار تجربیات گسترده دیپلماتیک خود، ضمن ارائه روایتی بدیع، تلاش میکند خواننده را به دل تاریخ ببرد و بازیگران اصلی صلح در خاورمیانه را بشناساند.
ایندیک در «استاد بازیها» دیپلماسی خاورمیانهای کیسینجر را با جزئیات به تصویر کشیده است. کیسینجر سهسال را در جلساتی «ماراتنگونه» با رهبران اسرائیلی، مصری و سوری گذراند که اغلب به مشاجرههای شدید و جلسات طولانی چانهزنی تبدیل میشد. کیسینجر گاهی با تهدید و تطمیع میتوانست عنان امور را به دست گیرد. این اقدامات در حالی انجام میشد که کیسینجر با در پیش گرفتن «دیپلماسی شاتلی» یا «دیپلماسی رفت و برگشتی» همواره بین پایتختهای عربی-عبری در رفتوآمد بود. اما ایندیک نیز یکی از دیپلماتهای برجسته محسوب میشود.
سوم) «رهبری: شش مطالعه در استراتژی جهانی» کتابی است به قلم هنری کیسینجر. کتاب «رهبری» عصاره تجربه دیدار و همزیستی کیسینجر با ششتن از رهبران جهان است که «همه آنها معماران تکامل جامعهشان و نظم بینالمللی در دوره پس از جنگ شدند.» کیسینجر این تجربه همزیستی را در قالب کلمات ریخته و طرحی نو درانداخته است. دو عنوان مهم در این کتاب هست: «استراتژی» و «رهبری». این کتاب درسهای بس مهمی برای کشورها بهویژه کشورهای درحالتوسعه یا در حال گذار دارد.
در بسیاری از کشورها، خاصه در کشورهای درحالتوسعه، رهبران دور از دسترس مردم هستند و در چند لایه امنیتی مورد حفاظت قرار میگیرند. به گفته کیسینجر، هنر رهبری در خدموحشم فراوان داشتن و تیمهای حفاظتی پیرامون رهبران نیست، بلکه هنر رهبری در این است که «رهبران باید بهعنوان «مربی» عمل کنند... تکیه بر اجبار نشانه رهبری ناکافی است؛ رهبران خوب در مردم خود آرزوی قدم زدن در کنار خویش را برمیانگیزند...» کیسینجر معتقد است که رهبران در معرض محدودیتهای زمان خود هستند، اما درعینحال معماران آینده هم هستند. رهبری در دوران گذار اهمیت مییابد؛ یعنی زمانی که نهادها کماثر میشوند.
در چنین زمانهایی از رهبران خواسته میشود ورود کنند و تاملی خلاق برای اداره جامعه داشته باشند. رهبری استراتژیک را میتوان به عبور از طناب بندبازی تشبیه کرد: «همانطور که یک آکروبات اگر خیلی ترسو یا بیشازحد جسور باشد سقوط میکند، یک رهبر موظف است در یک حاشیه باریک حرکت کند که بین قطعیتهای نسبی گذشته و ابهامات آینده در نوسان است.» کیسینجر بحثی جالب در مورد رهبران تحولساز ارائه میدهد. کتاب «رهبری» مجموعهای از مطالعات تاریخی موردی را ارائه میدهد.
کتاب «رهبری» در حقیقت مطالعهای تطبیقی در مورد شرایط زیست و نحوه حکمرانی ششرهبر جهانی و عبور دادن کشورهایشان از گرفتاریهایی است که آنها را در چنبره خود گرفتار کرده بود: کنراد آدنائر، شارل دوگل، ریچارد نیکسون، انور سادات، لی کوان یو و مارگارت تاچر. این رهبران توانستند تمام قیدوبندها را از دست و پای خود باز کنند و نهتنها کشورشان را از گرداب مشکلات بهسلامت عبور دهند، بلکه میراثی سترگ از نحوه رهبری و حکمرانی خویش به یادگار گذاشتند. رهبران بزرگ با سیاستهای خردمندانهشان نهتنها تهدیدها را از کشورشان دور میکنند، بلکه نامشان در تاریخ جاودانه میشود.

ختم کلام
کیسینجر هم خالق و هم مخلوق تحولات قرن بیستم بود. کیسینجر میتواند به یک الگوی مطالعاتی در مورد «رهبری» تبدیل شود: اینکه چگونه یک مهاجر یهودی که به ایالاتمتحده پناهنده شد، وارد ساختار سیاسی شده و در نهایت به مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه یکی از بزرگترین کشورهای جهان تبدیل میشود. اگرچه گاهی به دلیل یهودی بودنش مورد طعن رئیسجمهور و دیگر مقامها بود، اما همه را صبورانه تحمل کرد تا ضمن ماندن در قدرت، بتواند استراتژیهای خود را در سیاست خارجی عملیاتی کند. چنین بود که مارتین ایندیک در کتابش کیسینجر را «استاد بازیها» نامیده است.
او آموخته بود که چگونه در شرایط سیال، انعطافپذیری داشته باشد. چنین بود که یک یهودی پناهنده از
آلمان توانست به بخشی از تاریخ
آمریکا در قرن بیستم و به یکی از تاریخسازترین رهبران جهان تبدیل شود. اگرچه از کیسینجر بهعنوان یک «اَبَررئالیست» یاد میشود، اما میراث کیسینجر هنوز پیش چشم موافقان و مخالفان او زنده است.
* مترجم و روزنامهنگار