بازار آریا
راه ابریشم به لویاتان بدل می‌شود؟
پنجشنبه 4 بهمن 1403 - 00:16:46
روزنامه دنیای اقتصاد
بازار آریا - رابرت مورفی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، روز گذشته راس اولبریکت، موسس سایت جنجالی «راه ابریشم»، را عفو کرد. پیش‌تر، ترامپ در گردهمایی‌های حزب لیبرتارین وعده داده بود که در نخستین روز کاری خود این اقدام را انجام خواهد داد. اولبریکت که با استفاده از رمزارزها بستر معاملات غیرقانونی، ازجمله مواد مخدر، را فراهم می‌آورد، در نهایت به اتهاماتی چون قاچاق، پول‌شویی و صدور فرمان قتل به حبس محکوم شد. هنری فارل، استاد علوم سیاسی، در مقاله‌ای تحت عنوان «لویاتان تاریک»، شکست تلاش‌های اولبریکت را خط بطلانی بر امید به آزادی و بازار در فقدان دولت می‌داند. اما رابرت مورفی، اقتصاددان، این ادعا را نادرست می‌خواند. «دنیای اقتصاد» به مناسبت آزادی اولبریکت، آرای این دو صاحب‌نظر را بررسی کرده است.
آیا می‌توان سرنوشت راس اولبریکت را خط بطلانی بر رویای عدالت بدون دولت تلقی کرد؟
هنری فارل درباره پروژه راس اولبریکت می‌نویسد: «گرچه ممکن است که پروژه راه ابریشم در قالب یک آزمایش لیبرتارین آغاز به کار کرده باشد اما محکوم به این بود که در نهایت به پادشاهی سردسته دزدان تبدیل شود.»
مغز متفکر جاده‌ ابریشم با هفت اتهام مجرم شناخته شد. اتهامات محاکمه او در نیویورک شامل قاچاق مواد مخدر، پول‌شویی و دیگر فعالیت‌هایی بود که اکثر لیبرتارین‌ها نه‌تنها آنها را «جنایت بدون قربانی» می‌دانند، بلکه حداقل در مورد جاده ابریشم، به احتمال زیاد آنها را خدمات مثبتی به جامعه تلقی می‌کنند. با‌این‌حال اولبریک در بالتیمور با اتهام استخدام یک آدمکش برای قتل مواجه است و این مورد برای لیبرتارین‌ها چالش‌های بیشتری به همراه دارد. در عمل، هنری فارل، استاد علوم سیاسی دانشگاه جورج واشنگتن، مقاله‌ای جنجالی نوشت و مدعی شد که این اتهام در پرونده جاده‌ ابریشم، بر رویای لیبرتارینی عدالت بدون دولت خط بطلان می‌کشد. نتیجه‌گیری فارل بیش از حد غافلگیرکننده است: «همان‌قدر که دستگیری اولبریکت این رویا را بر هم می‌زند، این نکته را نیز رد می‌کند که او اخلاقی‌تر از رئیس یک دولت عادی رفتار می‌کرده است.»
اتهامات فارل
مقاله «لویاتان تاریک» فارل متن خوانایی دارد و پر از اطلاعات است. می‌توانم بفهمم که چرا پاول کروگمن - که سایه لیبرتارین‌ها یا طرفداران بیت‌کوین را با تیر می‌زند - مقاله فارل را «واقعا درخشان» توصیف کرد. فارل دفاعیه‌ای به‌نظر قانع‌کننده می‌نویسد که شکست پروژه جاده ابریشم ضرورت اجرای قانون دولتی را نشان می‌دهد. او می‌گوید: «هیچ کارآفرین قابل اعتمادی موفق‌تر از راس اولبریکت تگزاسی نبود که با نام مستعار «دزد دریایی، رابرتز مخوف»، بازار مخوف جاده ابریشم را برای مواد مخدر و سایر کالاهای قاچاق تاسیس و اداره کرد. و هیچ‌کس بهتر از او نشان نمی‌دهد که چگونه رویای لیبرتارینی آزادی از دولت شکست خورده است.
اولبریکت جاده ابریشم را از هیچ ساخت و رویای سیاسی و منافع شخصی خود را توامان دنبال کرد. با‌این‌حال، در ایجاد بازار، او خود را در حال ساختن یک دولت خرد، با افزایش سطوح بوروکراسی و اجرای قوانین و در نهایت، تهدید به خشونت علیه خطرناک‌ترین قانون‌شکنان یافت. تلاش او برای ساختن دنیای آزاد خود، به بازسازی لویاتان هابز ختم شد. او همان چیزی شد که سعی داشت از آن فرار کند. اما این موضوع نباید غافلگیرکننده باشد.»
برخلاف افرادی که علیه لیبرتارینیسم به مغالطه پهلوان پنبه متوسل می‌شوند، فارل حق دارد راه ابریشم را آزمایش نظم بدون دولت بداند. فارل نشان می‌دهد که خود اولبریکت به‌صراحت از موری روتبارد استناد کرده است: «زمانی که اولبریکت در سال 2010 شروع به پرورش قارچ‌های توهم‌زا و فروش آنها در اینترنت کرد، خود را به‌عنوان یک رئیس مافیا یا یک دولت‌ساز نمی‌دید. در عوض، به نظر می‌رسد که او با شوق متفکر لیبرتارین موری روتبارد هدایت می‌شد. اولبریکت در پروفایل لینکدین خود اعلام کرد که قصد دارد از «تئوری اقتصادی به عنوان ابزاری برای لغو استفاده از اجبار و تجاوز در بین بشر» استفاده کند و یک «شبیه‌سازی اقتصادی» بسازد که به مردم اجازه دهد تا زندگی در جهانی فاقد «به‌کارگیری نظام‌مند خشونت» را تجربه کنند.»
به‌رغم نیات عالی اولبریکت، رویای او در مورد محیطی عاری از اجبار زمانی به گل نشست که افرادی اطلاعات کاربران جاده ابریشم را دزدیده و باج‌گیری از رابرتز مخوف را آغاز کردند (وکلای او تا این لحظه ادعا می‌کنند که این شخص اولبریکت نبوده است). همان‌طور که این گزارش جذاب و در عین حال نگران‌کننده نشان می‌دهد، رابرتز مخوف هر کسی که بوده باشد، قطعا می‌خواسته صدها هزار دلار بپردازد تا چندین نفر کشته شوند. به همین دلیل است که فارل به این نتیجه می‌رسد که رویای آزادی اولبریکت به یک پادشاهی بدل شده است.
مقایسه راه ابریشم با دولت
آیا اتهامات فارل به راه ابریشم می‌چسبد؟ آیا رابرتز مخوف به یک سیاستمدار حاکم تبدیل شده بود؟
واضح‌ترین مشکل در مقاله فارل این است که ما به این خاطر این بحث‌ها را می‌کنیم که دولت بازارهای صلح‌آمیز ماری جوانا، هروئین، کوکائین و سایر مواد مخدر را غیرقانونی می‌کند. علاوه بر این، دولت آژانس‌های رقیب و حرفه‌ای برای تولید خصوصی خدمات دفاعی را ممنوع می‌کند و به همین دلیل است که رابرتز مخوف فکر می‌کرد باید با چنین شخصیت‌های دردسرسازی برخورد کند. رابرتز مخوف این گزینه را نداشت که مثلا پرونده خود را به یک قاضی معتبر بخش خصوصی ببرد و علیه افرادی که به جاده ابریشم حمله می‌کنند حکم صادر شود، زیرا دولت تقریبا همه اجزای دیدگاه روتباردی‌ها را غیرقانونی می‌داند.
بنابراین اتهام اجاره مزدور برای قتل در پرونده جاده ابریشم تنها نشان می‌دهد که وقتی دولت در بازار مواد مخدر و اجرای قانون مداخله می‌کند چه اتفاقی می‌افتد. در این رابطه، استدلال فارل شبیه به سکانس فیلم «سیاره یخی هوث» است که لوک مرگ مرکب خود را تماشا می‌کند و می‌گوید: «این اتفاق صرفا نشان می‌دهد که چرا کهکشان به یک امپراتور نیاز دارد.»
در مقایسه مستقیم جاده ابریشم و دولت نیز می‌توان چندین تفاوت اساسی را دید. اول از همه، احتمال زیادی وجود دارد که از رابرتز مخوف کلاهبرداری شده باشد و هیچ‌کس واقعا کشته نشده باشد. بنابراین نکته جالب این است که جبار بازار آزاد که فارل (و کروگمن) با خوشحالی به آن اشاره می‌کنند تا به امروز هیچ قربانی قتل تایید‌شده‌ای نداشته است. بسته به بازه زمانی مورد استفاده، این آمار در مقابل هزاران یا میلیون‌ها مرگ تحمیلی توسط نهاد دولت قرار دارد.
احتمالا گفته خواهد شد که در اینجا نبود جنازه احتمالی مساله ما نیست. آنچه مهم است این است که رابرتز مخوف فکر می‌کرد در حال استخدام یک قاتل حرفه‌ای است. حتی در اینجا، یک تفاوت اساسی وجود دارد: وقتی دولت تصمیم می‌گیرد دشمنان خود را از بین ببرد، از وجوه مصادره‌شده از افراد بی‌گناه برای استخدام قاتلان استفاده می‌کند. در مقابل، رابرتز مخوف از پول خود برای پرداخت به ضاربان استفاده کرد. او حتی برای تراکنش‌های آتی سایت جاده ابریشم «کارمزد امنیتی» وضع نکرد - اگر مردم به استفاده از سایت ادامه می‌دادند پرداخت داوطلبانه بود - چه رسد به اینکه بدون اجازه آنها از کاربران پول برداشت کند.
این سوال که چه کسی این کار کثیف را تامین مالی می‌کند ممکن است از سوی خوانندگان شکاک به عنوان یک سفسطه در نظر گرفته شود، اما تمایز سوم بین جاده ابریشم و دولت لویاتان در اصل موضوع است: رابرتز مخوف دنبال دزدان و افرادی بود که مشتریانش را به آسیب بدنی تهدید می‌کردند.
مهم است که این موضوع را به عنوان تلاش رابرتز مخوف برای کشتن یک باج‌گیر مطرح نکنید. بسیاری از لیبرتارین‌ها باج‌خواهی را یک فعالیت مسالمت‌آمیز و در نتیجه مشروع می‌دانند (به عنوان مثال به فصل باج‌گیری کتاب «دفاع از غیرقابل‌دفاع» والتر بلاک مراجعه کنید). اگر جو متوجه شود که دیو به همسرش خیانت می‌کند، جو ممکن است در صورت درخواست حق‌السکوت آدم کثیفی تلقی شود، اما او با این کار حقوق کسی را نقض نمی‌کند.
با‌این‌حال، کابر «کیمیاگر مهربان» تهدید کرده بود که اگر رابرتز مخوف به او 700هزار دلار نپردازد، هویت 24 فروشنده و هزاران خریدار را افشا خواهد کرد. این تهدید شبیه انتشار عکس‌ از یک رابطه غیراخلاقی یا تهدید یک رستوران به انتشار دستور پخت غذاهایش نیست. کیمیاگر مهربان علاوه بر بر هم ‌زدن جاده ابریشم به عنوان یک کسب‌وکار، تهدید کرده بود که هزاران انسان صلح‌جو را در معرض بازداشت قرار می‌‌دهد.
دیدگاه‌های مختلفی در مورد استفاده قابل‌قبول از خشونت در میان لیبرتارین‌ها وجود دارد. مثلا من یک صلح‌طلب هستم. اما تئوری لیبرتارین، حتی در رادیکال‌ترین فرمول‌بندی‌های ضددولتی‌اش، نیازمند صلح‌طلبی نیست. افراد در یک جامعه آزاد و بدون دولت می‌توانند افراد دیگری را برای استفاده از خشونت در دفاع از دارایی استخدام کنند. براساس پیام‌های ضبط‌شده، هنگامی که به نظر می‌رسد رابرتز فریفته بیرون کردن دشمنانش شد و سعی کرد سارقان اطلاعات را بکشد، وضعیت کمی بغرنج می‌شود.
طبق نظریه استاندارد لیبرتارین، شما نمی‌توانید کسی را فقط به این دلیل که از شما پول دزدیده است بکشید. با‌این‌حال، برخلاف هزاران انسان بی‌گناهی که دولت سال به سال حبس می‌کند (و گاهی اوقات حتی می‌کشد)، رابرتز مخوف در بدترین حالت خود و دست‌کم از نظر نظریه حقوقی روتباردی که او مدعی بود از آن پیروی می‌کند، سعی کرد مجازاتی فراتر از جرم صادر کند.
در نهایت، یک تفاوت اساسی میان رابرتز مخوف و دولت این است که رابرتز مخوف می‌خواست به نفع عدم آسیب به بی‌گناهان دچار اشتباه شود. این بخشی از پیام‌های ضبط‌شده است: «عکس را دریافت و آن را حذف کردم. باز هم از اقدام سریع شما سپاسگزارم. می‌خواهم به دنبال اندرو بروم، اگرچه برای من مهم است که مطمئن شوم او همان کسی است که بلیک گفته است. من ترجیح می‌دهم فرصت پیدا کردن او را از دست بدهم تا اینکه به یک فرد بی‌گناه ضربه بزنم. اگر او آدم ما باشد، احتمالا دارایی‌های قابل‌توجهی برای بازیابی دارد. ممکن است بتوانیم او را نگه‌ داریم و از او سوال کنیم؟»
رد و بدل شدن این پیام‌ها میان رابرتز مخوف و فرمانده احتمالی قاتلان شبیه آنچه نیکسون و مشاورانش درباره گزینه‌های موجود در منطقه هندوچین طرح می‌کنند، نیست. در صورتی که با این قسمت آشنا نیستید، اجازه دهید از «رازهای دانیل السبرگ: خاطرات ویتنام و اسناد پنتاگون» نقل‌قول کنم. گفت‌وگوی زیر یک گفت‌وگو در کاخ سفید در سال 1972 است که به نوارهای بدنام نیکسون راه یافت و چندین دهه بعد منتشر شد:
نیکسون: «ما باید از فکر حمله سه‌روزه [در منطقه هانوی-هایفونگ] دست برداریم. ما باید به یک بمباران همه‌جانبه فکر کنیم - که تا زمانی که آنها می‌جنگند ادامه خواهد داشت - اکنون با حمله بمباران همه‌جانبه، من به چیزهایی فکر می‌کنم که بسیار فراتر از آن هستند... من به سدها فکر می‌کنم، من به راه‌آهن فکر می‌کنم، البته به اسکله فکر می‌کنم…» کیسینجر: «من با شما موافقم.» نیکسون: «ما باید از نیروی عظیم استفاده کنیم…» دو ساعت بعد، اچ آر هالدمن و ران زیگلر به کیسینجر و نیکسون پیوستند. رئیس‌جمهور: «چند نفر را در لائوس کشتیم؟» زیگلر: «شاید ده‌هزار – پانزده؟» کیسینجر: «در ماجرای لائوس، ما حدود ده، پانزده نفر را کشتیم…» رئیس‌جمهور: «ببینید، حمله به شمال که ما در ذهن داریم... نیروگاه‌ها، هر چه باقی مانده است ، اسکله‌ها... و، من هنوز فکر می‌کنم که ما باید اکنون سدها را برداریم. آیا این مردم را غرق خواهد کرد؟» کیسینجر: «حدود دویست‌هزار نفر.» رئیس‌جمهور: «نه، نه، نه... من ترجیح می‌دهم از بمب هسته‌ای استفاده کنم. آن را داری، هنری؟» کیسینجر: «فکر می‌کنم این خیلی زیاد است.» رئیس‌جمهور: «بمب هسته‌ای، این شما را اذیت می‌کند؟ ... من فقط از شما می‌خواهم که بزرگ فکر کنید.»
اکنون زمان عمل است. اگر بخواهیم بین ریچارد نیکسون، رئیس دولت منتخب دموکراتیک، یا رابرتز مخوف که در بازار جایگاه خود را پیدا کرده، یکی را انتخاب کنیم، من در هر روز هفته به سمت رابرتز مخوف خواهم رفت. او تصمیمات بسیار بدی گرفت - که طبق قواعد ارزشی من نیز غیراخلاقی بود - اما در مقایسه با آنچه رهبران کشورهای مدرن هر روز انجام می‌دهند، چیزی به حساب نمی‌آمد.
هنری فارل
اینترنت پنهان، محصول بحث‌‌‌های میان آزادی‌‌‌خواهانِ تکنولوژی‌‌‌محور در دهه 1990 است. این افراد رادیکال امیدوار بودند که با ترکیب رمزنگاری و اینترنت، راه‌‌‌حلی جهانی برای از بین بردن محدودیت‌های تحمیلی توسط دولت‌‌‌ها پیدا کنند. ارزهای جدید، مبتنی بر پیشرفت‌‌‌های اخیر در رمزنگاری، قرار بود پول‌‌‌های رایج سنتی را تضعیف و کنترل مالی را از دست دولت‌‌‌ها خارج کنند. «شبکه‌‌‌های مخلوط» که در آن هویت هر فرد با لایه‌‌‌های متعدد رمزنگاری پنهان می‌‌‌شد، به مردم این امکان را می‌‌‌داد که بدون نظارت دولت، گفت‌وگو و تبادل اقتصادی داشته باشند.
بسیاری از آزادی‌‌‌خواهان معتقدند که مردم باید بتوانند بدون دخالت دولت، مواد مخدر بخرند و بفروشند و امیدوار بودند که بازارهایی برای انجام این کار، بدون خشونت و جنگ‌‌‌های باندی ایجاد کنند.
ناشناس بودن مجرمان کمک می‌کند؛ زیرا شناسایی و دستگیری آنها برای دولت دشوارتر می‌شود. با این حال، این موضوع یک پیامد طنزآمیز نیز دارد: اعتماد متقابل را نیز برای آنها دشوارتر می‌کند؛ زیرا معمولا نمی‌‌‌توانند مطمئن باشند که طرف مقابلشان چه کسی است. برای کسب درآمد در بازارهای پنهان، نیاز دارید که مردم به شما اعتماد کنند تا از شما خرید کنند و به شما بفروشند. پس از موفقیت در این مرحله اولیه، کارآفرینان واقعی یک‌قدم جلوتر می‌‌‌روند. آنها به واسطه‌‌‌های اعتماد تبدیل می‌‌‌شوند، روابط بین دیگران را تضمین کرده و سهمی از سود می‌‌‌برند.
به همین منظور، کارآفرینان دریافته‌‌‌اند که لازم است جوامعی بسازند و آنها را حفظ کنند، قوانینی وضع کنند، آنها را اجرا کنند، متخلفان را مجازات کنند و در صورت لزوم، به خشونت روی آورند. در واقع، آنها نسخه‌‌‌های کوچکی از همان دولت‌‌‌هایی را که از آنها فرار می‌‌‌کردند ساخته‌‌‌اند. همان‌طور که چارلز تیلی، جامعه‌‌‌شناس آمریکایی، استدلال کرد، دولت مدرن با انحصار خشونت مشروع و استخراج منابع از جامعه شکل گرفت. همین منطق امروز در اینترنت پنهان نیز در حال اجراست؛ جایی که بارون‌‌‌ها و پادشاهان کوچک در تلاشند تا مالیات بگیرند و مردم خود را تحت نظارت قرار دهند و همزمان از خود در برابر حملات خصمانه دفاع کنند.
هیچ کارآفرینِ اعتماد به اندازه‌‌ راس اولبریکت، تگزاسی‌ای که با نام مستعار «رابرتز مخوف» بازار راه ابریشم را برای خرید و فروش مواد مخدر و سایر کالاهای قاچاق بنیان‌گذاری و اداره کرد، موفق نبوده است. داستان او به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه رویای آزادی‌‌‌خواهی از دولت می‌‌‌تواند به سرانجامی تلخ و ناگوار تبدیل شود.
اولبریکت بازار راه ابریشم را از هیچ و با انگیزه‌‌‌هایی، هم سیاسی و هم شخصی بنا کرد. اما او در حین ایجاد یک بازار، ناخواسته خود را در حال ساخت یک دولت کوچک با سطوح فزاینده‌‌ بوروکراسی، اجرای قوانین و در نهایت، تهدید به خشونت علیه قانون‌‌‌شکنان خطرناک یافت. او در تلاش برای ایجاد جامعه‌‌‌ای رها از سلطه‌‌ دولت، مشابه آنچه در «دره‌‌ گالت» به تصویر کشیده شده بود، در نهایت نسخه‌‌‌ای از لویاتان هابز (حکومت مطلقه) را بازسازی کرد و دقیقا به همان چیزی تبدیل شد که از آن فرار می‌‌‌کرد. اما این نباید برای او تعجب‌‌‌آور می‌‌‌بود.
نوعی نگرانی دائمی، به نظر می‌رسد که حتی در اینترنت پنهان نیز بیشتر رایج است؛ جایی که ناشناس بودن در ساختار تعاملات اجتماعی آن نهادینه شده است. وقتی مافیای سیسیل با یکدیگر معامله می‌کنند، حداقل یکدیگر را می‌‌‌شناسند و در صورت احساس فریب، می‌‌‌توانند انتقام بگیرند؛ اغلب به روش‌های وحشتناک. این امر به آنها اجازه می‌دهد که بیشتر اوقات، صلحی توأم با نگرانی را حفظ کنند. در مقابل، در اینترنت پنهان، افراد هویت واقعی کسانی را که می‌‌‌خواهند با آنها خرید یا فروش انجام دهند نمی‌‌‌دانند.
این وضعیت مشکلی جدی برای همه‌‌ طرفین ایجاد می‌کند. خریداران نمی‌‌‌دانند که آیا می‌‌‌توانند به فروشندگان برای تحویل کالا یا حفظ امنیت اطلاعاتشان اعتماد کنند یا خیر. اگر فروشنده‌‌‌ای آنها را فریب دهد، آنها نمی‌‌‌توانند به‌راحتی انتقام بگیرند؛ زیرا نمی‌‌‌دانند فروشنده کیست. اما این وضعیت برای فروشندگان نیز دردسرساز است. نظریه‌‌‌ بازی‌‌‌ها نشان می‌دهد که بدون امکان انتقام، هیچ خریداری در ابتدا وارد معامله نخواهد شد؛ زیرا آنها انتظار دارند که فریب بخورند. به عبارت دیگر، بازاری وجود نخواهد داشت. فروشندگان کسی را برای فروش نخواهند داشت و در نهایت، وضعیت برای همه بدتر خواهد شد. مجرمان بالقوه در اینترنت پنهان بارها از فریب خوردن شکایت کرده‌‌‌اند.
این وضعیت، جایگاهی برای واسطه‌‌‌ها ایجاد می‌کند، کسانی که می‌‌‌توانند کارآفرینان اعتماد شوند و روابط بین خریداران و فروشندگانی را که در غیر‌این صورت به یکدیگر اعتماد نمی‌‌‌کنند تسهیل کنند. باز هم، مافیای سیسیل نمونه‌‌‌ای مشابه ارائه می‌دهد. مافیا با تضمین معاملات، تهدید متخلفان و گاه‌گاهی نیز با ایجاد جوی از بی‌‌‌اعتمادی برای تضمین تقاضا در ازای خدمات خود، پول درمی‌‌‌آورد. به عبارت دیگر، آنها نظمی غیررسمی از خود ساختند که با قوانین سنتی در تضاد بود و به‌تدریج شروع به جایگزینی دولت سنتی کرد.
زمانی که راس اولبریکت در سال 2010 شروع به پرورش قارچ‌‌‌های توهم‌‌‌زا و فروش آنها در اینترنت کرد، نه خود را یک مافیا می‌‌‌دانست و نه قصد ایجاد یک دولت را داشت. به نظر می‌رسد که او بیشتر تحت‌تاثیر اندیشه‌‌‌های آزادی‌‌‌خواهانه موری راتبارد به این مسیر کشیده شده بود. اولبریکت در پروفایل لینکدین خود اعلام کرده بود که قصد دارد «نظریه اقتصادی را به‌عنوان ابزاری برای لغو استفاده از اجبار و خشونت بین انسان‌‌‌ها» به کار گیرد و یک «شبیه‌‌‌سازی اقتصادی» بسازد که به مردم نشان دهد زندگی در دنیایی بدون «استفاده‌‌ سیستماتیک از زور» چگونه خواهد بود. با این حال، او مشکلی با کسب سود از فعالیت‌‌‌های خود نداشت؛ یادداشت‌‌‌های روزانه‌‌‌اش نشان می‌دهد که از کسب درآمد از اولین برداشت قارچ‌‌‌های خود خوشحال بود و از اینکه سود اولیه‌‌‌اش را قبل از اوج‌‌‌گیری قیمت بیت‌کوین برداشت کرده، ناراحت بود.
اولبریکت، به گفته‌‌ خودش، یک هکر ماهر نبود. نسخه‌‌‌های اولیه‌‌ سایت راه ابریشم دارای مشکلات جدی در طراحی و امنیت بودند. نقطه‌‌ قوت او، توانایی‌‌‌اش در جلب اعتماد دیگران بود. در اولین نسخه‌‌ سایت، او خود شخصا مواد مخدر می‌‌‌فروخت و شهرتی برای خدمات مشتری خوب به دست آورد. او تمام تراکنش‌‌‌ها را به صورت دستی پردازش می‌‌‌کرد، هیچ کمیسیونی دریافت نمی‌‌‌کرد و از پیام‌‌‌رسانی برای گفت‌وگو با خریداران و فروشندگان استفاده می‌‌‌کرد. به این ترتیب، او شبکه‌‌‌ای از روابط ایجاد کرد که می‌‌‌توانست به یک بازار کاملا توسعه‌‌‌یافته تبدیل شود.
با بزرگ‌تر شدن سایت، ایجاد یک ساختار بوروکراتیک اجتناب‌‌‌ناپذیر بود. پیش از شروع ساخت سایت، به اولبریکت توصیه شده بود که برای ارزیابی قابلیت اعتماد، باید معیارهایی ایجاد کند. به محض اینکه امکان‌‌‌پذیر شد، او یک سیستم رتبه‌‌‌بندی خودکار را معرفی کرد تا فروشندگان معتبر بتوانند شهرتی برای معامله‌‌ منصفانه ایجاد کنند. اولبریکت همچنین یک انجمن بحث و گفت‌وگو ایجاد کرد که در آن بازدیدکنندگان می‌‌‌توانستند تجربیات خود را با فروشندگان و خریداران به اشتراک بگذارند. پرداخت‌‌‌ها از طریق یک سیستم پرداخت امن انجام می‌‌‌شد که در آن خریداران می‌‌‌توانستند وجوه را نزد مدیریت سایت واریز و از پرداخت تا رسیدن کالا خودداری کنند. با این حال، فروشندگان با شهرت ثابت‌‌‌شده اغلب می‌‌‌توانستند از مشتریان بخواهند که از سیستم امانت استفاده نکنند. وقتی پرداخت پیش از تحویل کالا انجام می‌‌‌شد، به این امر «تسویه زودهنگام» گفته می‌‌‌شد.
فروشندگان با انتخاب نام‌‌‌های مستعار، در واقع برای خود یک «نشان تجاری» در این بازار سیاه دست و پا کرده بودند. همان‌طور که دیوید کرپس، اقتصاددان دانشگاه استنفورد، اشاره کرده است، یک نام تجاری معتبر با شهرت برای معاملات صادقانه، یک دارایی است و تمایل به حفظ ارزش آن می‌‌‌تواند انگیزه‌‌‌ای برای صداقت در آینده فراهم کند. ارزش این برند به مالک واقعی آن بستگی ندارد: یک علامت تجاری می‌‌‌تواند به فروش برسد یا از فردی به فرد دیگر منتقل شود بدون آنکه قدرت خود را از دست بدهد. نام مستعار خود اولبریکت نشان می‌دهد که او به این موضوع فکر کرده بود: نام «رابرتز مخوف» از رمان فانتزی کمیک «عروس شاهزاده» نوشته‌‌ ویلیام گلدمن (1973) آمده است؛ جایی که این نام یک هویت ترکیبی است که از یک کاپیتان دزد دریایی به کاپیتان دیگر منتقل می‌شود و نوعی تضمین برای ترسناکی آن به شمار می‌‌‌آید.
با اینکه اولبریکت یک بازار آزاد را به یک هرم سازمانی تبدیل کرد، او شروع به دخالت بیشتر در نظارت بر سیستمی کرد که خود ایجاد کرده بود. تجار متوجه شدند که به دلیل ارتکاب تخلفاتی مانند فریب دادن مشتریان یا تلاش برای فرار از کمیسیون سایت، از دسترسی به سایت محروم می‌‌‌شوند. در این زمینه، راه ابریشم مسیری کاملا شناخته‌‌‌شده را دنبال می‌‌‌کرد. نظریه‌‌‌پردازان بازی مانند آونر گریفس و ران دل کالورت استدلال کرده‌‌‌اند این همان روشی است که سیستم‌های تجاری غیرمتمرکز قرون وسطی به‌تدریج جای خود را به سیستم‌های قوی‌‌‌تری مبتنی بر قدرت متمرکز دولت دادند. اولبریکت -و دیگر سازندگان بازار مشابه او- این تاریخ تکاملی را با ترکیب مشوق‌‌‌های مبتنی بر شهرت و داوری متمرکز بازسازی کرده بودند.
به نظر می‌رسد اولبریکت احساس می‌‌‌کرد که باید از نقش سیاسی جدید خود دفاع کند. او در شخصیت خود به‌عنوان «رابرتز مخوف»، در انجمن‌‌‌های راه ابریشم ادعا کرد که تفاوت بنیادینی بین سازمان‌هایی مانند راه ابریشم و یک دولت وجود دارد. راه ابریشم «توسط نیروهای بازار تنظیم می‌شود، نه یک قدرت مرکزی» و حتی او، «رابرتز مخوف»، تحت رقابت بازار قرار دارد. اگر فروشندگان و مشتریان از قوانینی که او وضع کرده راضی نبودند، می‌‌‌توانستند به بازارهای دیگر مواد مخدر در وب پنهان بروند. او این امکان نظری را پذیرفت که «سازمان‌های داوطلبانه» مانند سایت او ممکن است به کاربران خود جاسوسی کنند، آنها را زندانی کنند یا حتی بکشند. این به‌‌‌طور واقعی به این معنی بود که «ما به جایی که شروع کرده‌‌‌ایم برگشته‌‌‌ایم؛ همان دولت‌‌‌های امروزی.» با این حال، او تاکید کرد که رقابت بازار باعث خواهد شد این وضعیت هیچ‌گاه رخ ندهد.
رقابت در بازار هرگز تضمینی برای صداقت نبوده است. گاهی اوقات، فروشندگان برای جلب اعتماد و سپس کلاهبرداری، تظاهر به معامله‌‌ صادقانه می‌‌‌کردند. کلاهبرداران متعددی با سوءاستفاده از سیستم، خود را به عنوان فروشندگان معتبر مواد مخدر جا می‌‌‌زدند، تعداد زیادی فروش همزمان انجام می‌‌‌دادند، از مشتریان می‌‌‌خواستند که قبل از دریافت کالا، پرداخت را نهایی کنند و سپس با پول ناپدید می‌‌‌شدند.
مشتریان همچنین در برابر خیانت‌‌‌های عمیق‌‌‌تر آسیب‌‌‌پذیر بودند. آنها برای دریافت مواد مخدر، مجبور بودند آدرس‌‌‌های پستی خود را به فروشندگان بدهند. طبق قوانین راه ابریشم، فروشندگان موظف بودند این اطلاعات را به محض اتمام معامله حذف کنند. با این حال، اجرای این قانون برای اولبریکت غیرممکن بود، مگر اینکه (همان‌طور که یک‌بار اتفاق افتاد) فروشنده‌‌‌ای اعتراف کند که اسامی و آدرس‌‌‌ها را نگه داشته است. به احتمال زیاد، فروشندگان راه ابریشم به طور سیستماتیک این قوانین را نقض می‌‌‌کردند. حداقل یک فروشنده‌‌ سابق راه ابریشم، مایکل دوچ که در دادگاه اولبریکت شهادت داد، اسامی و آدرس‌‌‌های تمام مشتریانش را در یک فایل اکسل نگهداری می‌‌‌کرد.
این وضعیت، یک آسیب‌‌‌پذیری آشکار و در واقع، تهدیدی جدی برای کسب‌وکار اولبریکت به شمار می‌‌‌رفت. اگر هر فروشنده‌‌ نسبتا موفقی، اطلاعات تماس کاربران را به صورت گسترده فاش می‌‌‌کرد، مشتریان فرار می‌‌‌کردند و سایت فرومی‌‌‌پاشید. بنابراین، وقتی یکی از کاربران راه ابریشم با نام مستعار «کیمیاگر مهربان» تهدید به انجام این کار کرد، اولبریکت نه به قوانین داخلی راه ابریشم متوسل شد و نه به نیروهای بی‌‌‌طرف بازار تکیه کرد. در عوض، او تلاش کرد از آخرین حربه پادشاهان استفاده کند؛ خشونت فیزیکی. او 150هزار دلار به کسی پرداخت کرد که معتقد بود عضو ارشد گروه فرشتگان جهنم (یک گروه موتورسوار خلافکار) است تا ترتیب قتل باج‌‌‌گیرش را بدهد و سپس 500هزار دلار دیگر پرداخت کرد تا همدستان کیمیاگر مهربان را نیز بکشد.
مشخص نیست که آیا واقعا کسی کشته شده است یا خیر. در واقع، به نظر می‌رسد کل این ماجرا یک کلاهبرداری بود که در آن کیمیاگر مهربان و قاتل احتمالی‌‌‌اش همدست (یا شاید یک نفر) بودند. با این حال، این رویداد، مرحله‌‌ پایانی یک دگرگونی شگرف را نشان می‌دهد. اولبریکت به عنوان یک آرمان‌‌‌گرا شروع کرده بود، با هدف ساختن بازاری آزاد از آنچه او «دست‌‌‌های دزد و قاتل دولت» می‌‌‌نامید. او در نهایت مجبور شد برای محافظت از سیستم بوروکراتیکی که ساخته بود، به خشونت متوسل شود.
اولبریکت شاید بی‌‌‌کفایت بود، اما احتمالا خود را مجبور می‌‌‌دید که برای کمک، به مجرمان واقعی پناه ببرد. با جریان پول به سمت اینترنت پنهان، طمع و سیاست واقعی نیز وارد میدان شدند. اولبریکت در ابتدا قصد داشت به بازاری سیاه که در آن آزادی‌‌‌خواهان دیگری نیز حضور داشتند، نظم ببخشد؛ اما نظم در بازارهای واقعی به تهدیدهای خشونت‌‌‌آمیز بستگی دارد؛ چه مجازات‌‌‌های موجود در قوانین دولت و چه مداخلات خونین روسای مافیا. در غیاب چنین سازوکارهایی، شکارچیان وارد می‌‌‌شوند. مدل تجاری راه ابریشم تنها در صورتی کار می‌‌‌کرد که افراد واقعا بی‌‌‌رحم، متوجه آسیب‌‌‌پذیری‌‌‌های حیاتی آن نمی‌‌‌شدند. به محض اینکه توجه‌‌‌ها جلب شد و پول زیادی به دست آمد، سرنوشت آن رقم خورد.
شبکه‌‌ ضعیف اعتمادی که بازار به آن وابسته بود، در صورتی که هر فروشنده‌‌ متوسط راه ابریشم فهرست مشتریانش را فاش می‌‌‌کرد، فرومی‌‌‌پاشید. از این‌رو، تعجب‌‌‌آور نیست که اولبریکت خواسته باشد با یک باند جنایتکار معروف متحد شود، به آنها درباره‌‌ بازارهای آنلاین مواد مخدر آموزش دهد و در عوض از آنها برای مقابله با تهدیدها علیه مدل کسب‌وکارش راهنمایی بگیرد. او به‌شدت به محافظت نیاز داشت.
در پس جزئیات داستان اولبریکت، روندی کاملا رایج نهفته است. جای تعجب نیست که سایر بازارهای مواد مخدر در اینترنت پنهان نیز در پاسخ به فشارهای مشابه، به‌تدریج شبیه به دولت‌‌‌های کوچک می‌‌‌شوند؛ بر اعضای خود نظارت می‌کنند و با شدت بیشتری در برابر تهدیدهای خارجی از خود دفاع می‌کنند. مانند لویاتان‌‌‌های حاکم هابز، آنها در رقابت‌‌‌های مداوم به سر می‌‌‌برند، صنعت داخلی خود را حفظ می‌کنند، در حالی که سلاح‌‌‌هایشان به سمت یکدیگر نشانه رفته و مراقب حرکات هم هستند.
پس از دستگیری اولبریکت، بازارهای مشابه دیگری نیز ظهور کردند که آنها نیز با مشکلات مشابهی از جمله کلاهبرداری، خشونت و مداخله‌‌ قانون روبه‌رو شدند.
این بازارهای کوچک و غیرقانونی، همواره در معرض اخاذی مجرمان، نفوذ و سرکوب نهادهای قانونی برای جمع‌آوری اطلاعات و نابودی آنها قرار دارند. امید آزادی‌‌‌خواهانه‌‌‌ای که بازارها می‌‌‌توانند خود را از طریق ارتباطات آزاد و انتخاب حفظ کنند، سرابی بیش نیست که پایانی تلخ و گزنده دارد. بدون اجرای قانون توسط دولت، بازارهای مخفی مواد مخدر در خدمات پنهان به‌تدریج به وضعیتی آنارشیستی از طبیعت تبدیل می‌‌‌شوند که در آن خودیاری حاکم است.
بی‌‌‌احتیاطی اولبریکت باعث فروپاشی اولیه‌‌ راه ابریشم شد. اما حتی اگر او بی‌‌‌احتیاط هم نبود، این بازار به‌زودی زیر بار مشکلات خود فرومی‌‌‌ریخت یا به موجودیتی تحت سلطه‌‌ سازمان‌های بزرگ‌تر با ظرفیت خشونت بیشتر تبدیل می‌‌‌شد. تصویر آزادی‌‌‌خواهانه‌‌ بازارهای آزاد آنلاین مواد مخدر که می‌‌‌توانند به طور معجزه‌‌‌آسا و مسالمت‌‌‌آمیز خود را تنظیم کنند، فقط یک رویاست. بازی دزدان دریایی فقط تا زمانی سرگرم‌‌‌کننده است که سایر بازیکنان نیز کودک باشند. مشکل اینجاست که وقتی بزرگ‌ترها با شمشیرهای واقعی ظاهر شوند، شاید برای بیدار شدن خیلی دیر باشد.

https://www.bazarearya.ir/fa/News/1253241/راه-ابریشم-به-لویاتان-بدل-می‌شود؟
بستن   چاپ