بازار آریا - مهسا مستشارنظامی / کارشناس ارشد
اقتصاد و پژوهشگر
اقتصاد انرژی پیش از انقلاب صنعتی حوالی سالهای 1750 تقریبا همه کشورها در درآمد مشابه بودند و
فقر به صورت مساوی در کل دنیا گسترده بود. بخش کوچکی از مردم در شهرها زندگی میکردند و بخش عمده آنها در روستاها به
کشاورزی مشغول بودند. گرسنگی و مرگ تقریبا به طور مساوی در تمام دنیا گسترده شده بود.
اینکه چه شد که رشد
اقتصادی مدرن فقط در برخی از کشورها شروع شد و گسترش یافت، انقلاب صنعتی چگونه شروع شد و سرنوشت بشر را تغییر داد، مبنای این نوشته است.
آنچه سبب ایجاد انقلاب صنعتی شد، این بود که اساس
اقتصاد از
کشاورزی به
صنعت تغییر کرد. این امر مستلزم تغییری اساسی در دانش و فناوری بود. کینز معتقد است فناوری است که برای تجربه توسعه
اقتصادی طولانیمدت اهمیت دارد. در گذشته آنچه کشاورزان دوران روم باستان انجام میدادند با آنچه در اوایل قرن هفدهم استفاده میکردند چندان تفاوتی نداشت و توسعهای نیز اتفاق نیفتاد، اما پس از به وجود آمدن فناوری،
کشاورزی مدرن پررونق و پربازده شد. دیگر موضوع موثر بر گسترش انقلاب صنعتی، کارآمد شدن سیستم حملونقل در داخل شهرها و روستاها و بین کشورها بود. این امر نیازمند بازارها، بیمه، امور مالی، حقوق مالکیت (یکی از مهمترین عوامل تثبیت) و دیگر مواردی است که مبتنی بر بازار مدرن است.
در ابتدا توماس نیوکامن در سال 1712 موتور بخار را اختراع کرد، اما اشتباهاتی در آن بود. جمیز وات اما موتور بخار نیوکامن را بهبود بخشید و در سال 1776 عامل و نیروی محرکه عصر صنعتی شد. سال 1776 سالی بود که جمیز وات
ماشین بخار را تولید کرد. آدام اسمیت، پدر
اقتصاد مدرن، کتاب «ثروت ملل» را نوشت. مستعمرات آمریکا،
استقلال خود را اعلام کردند و ادوارد گیبود کتاب «تاریخ زوال و سقوط امپراتوری روم» را منتشر کرد.
اما رهبران تکنولوژیک جهان در دورانهای مختلف چه کسانی بودند؟ رهبر تکنولوژیک جهان در اوایل قرن نوزدهم، قطعا انگلستان بود. در اواسط تا پایان قرن نوزدهم
آلمان و ایالاتمتحده بودند. در قرن بیستم، ایالاتمتحده پویاترین کشور از نظر فناوری در جهان بود. رشد
اقتصادی در کشورهای دارای رهبران تکنولوژیک پیشرفتی بیامان داشت که از طریق نوآوریهای جدید و ترکیبهای جدید فرآیندها، باعث افزایش پیشرفت سایر فناوریها نیز میشدند. اقتصاددانان به این نوع رشد، رشد درونزا میگویند؛ بهمعنای اینکه چیزی از درون سبب پیشرفت میشود، نه از بیرون. رشد درونزا بهمعنای پیشرفت
اقتصادی است که بر اثر سازوکار داخل
اقتصاد به وجود آمده است. در توصیف ساده آن، یک فناوری خارقالعاده تولید ناخالص داخلی را افزایش میدهد که این افزایش خود مشوقی برای نوآوریهایی میشود که هر روز بر تعداد آن افزوده میشود. نوع دیگری از رشد نیز وجود دارد که مربوط به کشورهایی است که به دلایل مختلفی مانند تاریخ، سیاست یا جغرافیا جزو رهبران پیشرو نیستند و دیگر رشد آنها درونزا نیست. این کشورها، به طور مثال چین، در قرن نوزدهم صنعتی نشدند. به چنین رشدهایی «رشد دنبالهرو» میگویند (catch-up growth، در
اقتصاد به رشدی گفته میشود که کشورهای توسعهنیافته به رشدی سریعتر از رشد کشورهای ثروتمند تمایل دارند، بهطوری که اقتصادهای ضعیفتر به معنای واقعی بتوانند به اقتصادهای قویتر برسند). این کشورها به نوآوری، اختراع و آزمایش مجدد در فناوریهایشان نیاز ندارند، چرا که میتوانند آن را وارد کنند و با شرایط محلیشان سازگاری دهند. این نوع رشد میتواند در ابتدای ظهورش، بهمراتب پرسرعتتر از رشد کشورهای پیشرو باشد.
یک اقتصاددان روسی به نام نیکلای کوندراتیف کتابی ارزشمند به نام «چرخههای
اقتصادی عمده» را در سال 1925 منتشر کرد. ایده اصلی او در این کتاب این بود که توسعه
اقتصادی توسط امواجی که از تغییرات تکنولوژیک حاصل شده است، ایجاد میشود؛ تغییراتی که شروع آن به انقلاب صنعتی برمیگردد. اولین موج و بدون شک شروع آن، از زمان اختراع موتور بخار بود که از سال 1780 تا 1830 به طول انجامید. موج دوم، ساخت راهآهن و تولید فولاد است که به سال 1830 میرسد. سومین آن عصر
برق است و اکتشافات آن به اواخر قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم میرسد. چهارمین آن که از سال 1880 تا 1930 به طول انجامید، عصر
خودرو است که حملونقل انبوه و امکان گسترش شهرهای بزرگ را فراهم آورد. در این عصر
صنعت شیمیایی، کودهای شیمیایی، رنگها، پلیمرها و پلاستیک به وجود آمدند. میتوان عصر هوانوردی مدرن نیمه اول قرن بیستم را نیز به این موج اضافه کرد. موج پنجم که در سال 1970 به وقوع پیوست و ریشههای آن را میتوان به خیلی زودترها پیوند داد، موج فناوری اطلاعات و ارتباطات است که با انقلاب
دیجیتال امکانپذیر شد. آدام اسمیت در کتاب خود، مزایای حملونقل آبی را یکی از دلایل توسعه
تجارت میداند و بیان میکند: طبیعی است اولین پیشرفت هنر و
صنعت باید در جایی صورت گیرد که بهراحتی با بازارهای داخلی سراسر جهان ارتباط گیرد و چنین کشورهایی هر نوع نیروی کاری را در داخل به کار میگیرند.
اولین کشورهایی که پس از انگلستان توانستند به توسعه برسند، کشورهایی بودند که توسط انگلستان ایجاد شده بودند، مانند استرالیا و
آمریکا که به خاطر زمین قابل کشت، وسعت جغرافیایی، منابع
انرژی و خطوط ساحلی خوب، با دانش فنی بریتانیا تا سال 1860 توسعهیافتگی را تجربه کردند. کانادا نیز در این دوران به توسعهیافتگی پیوست. نزدیکی به بریتانیا نیز خود سبب شد که کشورهای نزدیکتر زودتر به رشد
اقتصادی برسند. بهطور مثال کشورهای اروپای غربی زودتر از اروپای شرقی توسعهیافتگی و رسیدن تولید سرانه داخلی به 2هزار
دلار را تجربه کردند. این کشورها نیز در قرن نوزدهم به این رقم رسیدند.
آرژانتین، اروگوئه، شیلی و
ژاپن نیز گروههای بعدی بودند که تا سال 1900 به آستانه 2هزار
دلار درآمد رسیدند. این کشورها نیز برای
کشاورزی مساعد بودند. در این میان شباهت زیادی میان
ژاپن و انگلستان وجود داشت؛ هر دو جزایری خارج از خشکی اصلی اوراسیا هستند، هر دو نسبتا از تهاجمات سرزمین اصلی محافظت میشوند، هر دو زمینهای مساعد برای
کشاورزی و محیطهای سالمی دارند که از بیماریهای شدید نقاط گرمسیری عاری هستند. این کشورها همچنین در قرن نوزدهم، جوامع شهری، باسواد و با ثبات سیاسی را تجربه میکردند. سایر کشورهای جهان تا سال 1950 و رسیدن امواج توسعهیافتگی به آنها، از این پیشرفت دور بودند. اگرچه تا پایان قرن نوزدهم بیشتر آسیا، هند و تقریبا تمام آفریقا تحت حاکمیت استعماری
اروپا بودند و تا زمان استعمارزدایی،
اقتصاد مدرن را تجربه نکردند.
با شروع جنگ جهانی در سال 1914
اقتصاد جهانی به شکل غمانگیز و غیرمنتظرهای تسلیم جنگ و هرج و مرج شد. همهگیری آنفلوآنزا در سال 1918 و انقلابهای بلشویکی 1917 که کمونیسم دوران شوروی را به وجود آورد، نیز به آن پیوست. جنگ جهانی و بحرانهای سیاسی پس از آن، به بیثباتی پولی و مالی در سال 1920 منجر شد که خود نقشی کلیدی در
رکود بزرگ جهانی سال 1929 داشت. پس از آن ظهور هیلتر در اوایل 1933 در
آلمان و فاشیسم در دهه 1930 در
ژاپن و پس از آن جنگ جهانی دوم در سال 1939 که تا سال 1945 به طول انجامید، بهشدت توسعه
اقتصادی را تحتتاثیر قرار داد.
پس از جنگ، البته کشورهای پیشرو در فناوری مانند
ژاپن و
آلمان ویران شده بودند، اما بهسرعت به بازسازی و پیشرفت خود ادامه دادند. اما رهبر تکنولوژیک دنیا، آمریکا، به خاطر دور بودن جغرافیایی از سایر کشورها از ویرانیهای جنگ تقریبا در امان مانده بود و پیشرو این پیشرفت نیز باقی ماند.
تا سال 1945
اقتصاد جهان به چهار بخش تقسیم شد. جهان اول شامل ایالاتمتحده، اروپای غربی و
ژاپن بود که دنیای صنعتمحور را تجربه میکردند. جهان دوم شامل کشورهای کمونیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و پس از 1949 از جمله
چین بود. جهان سوم، کشورهای تازه استقلالیافته بودند که تعداد کمی به شوروی پیوستند و دیگران اعلام بیطرفی کردند. جهان چهارم هم فقیرترین کشورهای جهان را شامل میشدند. اگرچه تا سال 1991 این تقسیمبندی تا حد زیادی رها شد. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای جهان اول بهسرعت شروع به بازسازی و سپس رشد پویا و درونزا کردند. جهان دومیها، ابتدا از نظر صنعتی شدن پویا به نظر میرسیدند، اما در دهه 1960 به بحران و
رکود اقتصادی رسیدند. توسعه
اقتصادی در دهه 1970 در آنها در حال توقف بود که برخی از این کشورها اصلاحات را آغاز کردند.
چین اولین اصلاحکننده بزرگ گروه کمونیست بود؛ زمانی که شیائوپینگ در سال 1978 به قدرت رسید و درهای
چین را به روی سیستم بازار و
تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی باز کرد. این امر باعث شد که
چین به سریعترین
اقتصاد بزرگ تاریخ تبدیل شود. شوروی نیز در 1985 پس از به قدرت رسیدن، اصلاحات را آغاز کرد. کشورهای اروپای شرقی پس از انقلابهای سال 1989 و پایان شوروی در سال 1991 به
اقتصاد جهانی پیوستند. سایر کشورهای جهان سوم نیز بهتدریج به این جریان پیوستند. کرهجنوبی، تایوان، هنگکنگ و سنگاپور، کشورهای معروف به ببرهای آسیایی در دهه 1960 با استفاده از صنایع پیشرفته جهان و ادغام آن به صنایع خود و باز کردن درهای سرمایهگذاری خارجی به کشورهایشان و ایجاد شرکتهای چندملیتی، بر امواج رشد مبتنی بر فناوری جهانی سوار شدند.
توسعه
اقتصادی که از یک پدیده محلی در انگلستان آغاز شده بود، به کل کشورهای جهان کشیده شد. البته هنوز کشورهایی وجود دارند که به دلایل مختلف همچنان از این توسعهیافتگی بیبهرهاند و در مقالات آینده به آن میپردازیم که چگونه کاهش
فقر و رشد
اقتصادی میتواند به کشورهایی برسد که از این دوران مدرن بیبهره ماندهاند.