بزرگنمايي:
بازار آریا - ترجمه: محمدحسین باقی* مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری 2024 دونالد ترامپ، به شکلی بسیار عمدی بازتاب همان چیزی بود که رونالد ریگان در سال 1980 انجام داد. «صلح از طریق قدرت» و «آیا امروز نسبت به چهارسال پیش خوشبختتر هستید؟» دو شعار ریگانی هستند که امروزه بیشتر به یادگار مانده و به خاطر آورده میشوند. آنچه کمتر شناخته شده است، این است که در سال 1980، ریگان از شعار «آمریکا را دوباره شکوهمند کنیم» از جمله در سخنرانی تودیع خود در کنوانسیون خویش استفاده کرد.
«نایل فرگوسن»، محقق ارشد در موسسه هوور، دانشگاه استنفورد در مقالهای در شماره ژانویه/فوریه 2025 مجله «فارنافرز» نوشت، تعداد کمی از مفسران به این شباهتها توجه زیادی کردهاند، تا حدی به این دلیل که شخصیت دو رئیسجمهور بسیار متفاوت است و تا حدی به این دلیل که ادای احترام به ریگان برای کاندیداهای جمهوریخواه مدتها یک مراسم پوچ و توخالی بوده است. اما این تشبیه آموزنده است و ترامپ باید از آن به نفع سیاسی و استراتژیک خود استفاده کند و به یاد بیاورد (همانطور که دیگران فراموش کردهاند) که دقیقا «صلح از طریق قدرت» در دهه 1980 چه معنایی داشت.
اگرچه مد شده است که میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، را به خاطر پایان دادن به جنگ سرد شایسته اعتبار بشماریم، اما در حقیقت این دولت ریگان بود که مسکو را مجبور کرد در مسیر اصلاحات قرار گیرد که در نهایت به خلع سلاح چشمگیر و پایان امپراتوری شوروی در اروپای شرقی منجر شد. ریگان با «قدرت» روبهرو شد.
او جسورانه رد کمونیسم، یک ایدئولوژی و توسعهطلبی شوروی، را بهعنوان یک استراتژی مورد بازتایید قرار داد. در همان زمان، او افزایش عمدهای را در هزینههای دفاعی آغاز کرد که به دنبال بهرهبردن از برتری تکنولوژیک ایالاتمتحده بود. بااینحال، هنگامیکه زمان مناسب فرارسید، او به مجموعهای از نشستهای سران با گورباچف روی آورد که در نهایت پیشرفتهای خیرهکنندهای در زمینه خلع سلاح و امنیت اروپا ایجاد کرد. همانطور که ترامپ در کتاب خود با نام «هنر معامله» تصریح میکند، وی با چانهزنی زنده است.
او درباره یک کودتای واقعی املاک مینویسد: «مواقعی وجود دارد که باید پرخاشگر باشید، اما مواقعی نیز وجود دارد که بهترین استراتژی شما این است که دراز بکشید.» ترامپ قاطعانه بر این باور است که در مذاکره با یک دشمن قوی، باید تهاجمی رفتار کنید، اما درعینحال باید به دنبال لحظه سرنوشتساز برای حلوفصل بود. امروز، ایالاتمتحده حداقل در ششمین سال جنگ سرد دوم -این بار با چین- قرار دارد؛ رویاروییای که در دولت بایدن حتی خطرناکتر هم شده است. ترامپ در اولین دوره ریاستجمهوری خود، به نیاز آمریکا برای مهار ظهور چین پی برد و نخبگان سیاسی واشنگتن را بهرغم بدبینی اولیهشان متقاعد کرد که این امر هم به جنگ تجاری و هم به جنگ فناوری نیاز دارد. در دوره دوم ریاستجمهوری خود، او باید بار دیگر با انباشتهکردن فشارها و با نمایشی تازه از قدرت آمریکا شروع کند.
اما این نباید بهخودیخود یک هدف باشد. هدف نهایی او باید مانند ریگان باشد: دستیابی به توافقی با دشمن اصلی واشنگتن که خطر کابوسوار جنگ جهانی سوم را کاهش میدهد؛ خطری که در جنگ سرد بین دو ابرقدرت مجهز به سلاح هستهای نهفته است.
دو شخصیت متفاوت
البته تفاوتهای عمدهای بین
ترامپ و ریگان وجود دارد.
ترامپ «حمایتگرا» است، اما ریگان یک تاجر آزاد. به همان اندازه که
ترامپ با
مهاجرت غیرقانونی دشمنی دارد، ریگان در برابر آن آرامش داشت. به همان اندازه که ریگان مشتاق ترویج دموکراسی بود،
ترامپ با قدرتمندان اقتدارگرا همدل است. به همان اندازه که شخصیت ریگان تندخو بود، شخصیت عمومی
ترامپ انتقامجوست؛ همانقدر که ریگان بزرگوار و سخاوتمند بود،
ترامپ کینهتوز است. همچنین مهم است بدانیم زمانی که ریگان انتخاب شد، شرایط
اقتصادی کاملا با امروز متفاوت و بهمراتب بدتر بود.
تورم -همانطور که با شاخص
قیمت مصرفکننده اندازهگیری شد- در نوامبر 1980، 12.6درصد و نرخ بیکاری 7.5درصد و در حال افزایش بود. در دسامبر 1982 نرخ
تورم به 10.8درصد رسید. نرخ بهره بسیار بالا و نرخ بهره بانکی موثر 15.85درصد بود.
اقتصاد در اوت 1980 از
رکود خارج شده بود و یکسال بعد به
رکود بازگشت. در مقابل، در زمان انتخابات 2024،
تورم 2.6درصد، بیکاری 4.1درصد و نرخ بهره بانکی 4.83درصد بود.
با وجود این، شباهتهای بین
ترامپ و ریگان -و زمان آنها - متعدد و قابلتوجه است. بهعنوانمثال، بهراحتی میتوان فراموش کرد که در آن زمان، لیبرالها در داخل و خارج و همچنین دشمنان واشنگتن چقدر از ریگان میترسیدند. همانطور که «مکس بوت» در بیوگرافی جدید و تجدیدنظرطلبانه خود از ریگان نشان میدهد، به قول «کلارک کلیفورد» (بزرگِ حزب دموکرات)، او در زمان اولین پیروزی انتخاباتی خود یک «بیشعور دوستداشتنی» تلقی میشد. «نیکلاس فون هافمن»، روزنامهنگار لیبرال در «هارپر» مینویسد: «تحقیرآمیز است که فکر کنیم این مرد بیسواد و از خود متشکر رئیسجمهور ماست.» برای کاریکاتوریستها عادی بود که ریگانِ دیوانه را سوار بر بمب اتمیِ در حال سقوط، مانند شخصیت «تی جی کینگکنگ» در فیلم «دکتر استرنج لاو» به تصویر بکشند.
ترامپ هم امروز به همین شکل تصویر شده است. ریگان بیش از هر سیاستمدار بزرگ دیگری در دوران خود مورد تمسخر، تحقیر و سرزنش قرار گرفت و امروز
ترامپ همینطور است. همچنین قدرت مواضع سیاسی آنها را در نظر بگیرید. ازیکطرف، ریگان در سال 1980 با اختلاف بسیار بیشتری نسبت به
ترامپ در سال 2024 پیروز شد. ریگان با 44ایالت و با 489رأی در کالج الکترال و اختلاف آرای مردمی 9.7درصد بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد. پیروزی
ترامپ قطعی نبود: 31ایالت، 312رأی کالج الکترال و حاشیه آرای مردمی حدود 1.6درصد. از سوی دیگر، حزب جمهوریخواه در دوران
ترامپ کنترل هر دو
مجلس را در دست خواهد داشت، در حالی که در زمان ریگان تنها
مجلس سنا را در اختیار داشت. علاوه بر این،
ترامپ با سهانتصاب دوره اول خود دادگاه عالی را بهطور قطعی بهسوی راست منتقل کرد، در حالی که دادگاه در دوره ریگان بهطور مشخص لیبرالتر بود.
ترامپ نیز مانند ریگان -که از سوی «جان هینکلی جونیور» تنها دوماه پس از تحلیفش هدف گلوله قرار گرفت- از مرگ به دست یک قاتل جان سالم به در برد. در هر مورد، بقا با احساس نظارت الهی همراه بود؛ اگرچه هیچیک از این دو، انسانهای عابد و مومنی نبودند.
ترامپ نیز مانند ریگان قول دادکه اندازه دولت فدرال را کاهش دهد. هر دو متعهد به «اصلاحات طرف عرضه» (بهویژه مقرراتزدایی) و همچنین کاهش هزینهها بودند و مانند ریگان، یکی از اولویتهای
ترامپ در سال اول، تمدید کاهش مالیات در دوره اول ریاستجمهوری خود بود. همچنین مانند ریگان، بسیار بعید است که
ترامپ بودجه را متعادل کند.
درست است که برخی از نامزدهای
ترامپ عجیبتر از هر نامزدی هستند که ریگان برای کابینه در نظر گرفته بود. برای مثال، «کش پاتل»، یک مقام میانی در دوره اول ریاستجمهوری
ترامپ را در نظر بگیرید که
ترامپ از او برای رهبری «افبیآی» استفاده کرده و وعده پاکسازی «دولت موازی» از دشمنان و منتقدان
ترامپ را داده است و «تولسی گابارد»، دموکرات سابق که
ترامپ بهرغم فقدان تجربه و دیدگاههای دلسوزانه عجیبوغریبش نسبت به رژیم ولادیمیر پوتین در
روسیه و رژیم بشار اسد در سوریه، بهعنوان «مدیر اطلاعات ملی» انتخاب شده است.
بسیاری ستارگان اوایل سالهای ریگان را با نوستالژی به یاد میآورند: «جیمز بیکر» بهعنوان رئیس کارکنان؛ «کاسپار واینبرگر» بهعنوان وزیر دفاع و «دیوید استاکمن» نابغه بهعنوان مدیر دفتر مدیریت و بودجه. اما تعداد کمی از «جیمز ادواردز» خاطره دارند که بهعنوان فرماندار کارولینای جنوبی خدمت کرده بود، اما آموزش او بهعنوان «جراح دهان و دندان» صلاحیت چندانی برای او در کسوت وزیر
انرژی به بار نیاورد؛ پستی که ریگان او را در سال 1980 برای آن نامزد کرد. در مورد علاقه بسیار غیرریگانی
ترامپ به تعرفهها چطور؟
ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی از تعرفه «جهانی» تا 20درصد بر تمامی کالاهایی که وارد ایالاتمتحده میشود و تعرفه 60درصدی بر همه کالاهای وارداتی از
چین صحبت کرد.
بیستوسه اقتصاددان برنده جایزه نوبل هشدار دادهاند که سیاستهای
اقتصادی ترامپ، «از جمله تعرفههای بالا حتی بر کالاهای دوستان و متحدان ما و کاهش قهقرایی مالیات برای شرکتها و افراد، به قیمتهای بالاتر، کسری بودجه بیشتر و نابرابری بیشتر منجر خواهد شد.» اما به نظر میرسد
ترامپ مانند ریگان تا حدودی از طریق قیمتهای پایینتر
نفت و تعدیل بازار کار، موجب کاهش
تورم شود. اگرچه ریگان مطمئنا طرفدار
تجارت آزاد بود، اما اشتباه است که او را بهعنوان صاحب دکترین در این موضوع معرفی کنیم. او فراتر از اعمال فشار بر
ژاپن برای تحمیل سهمیههای «داوطلبانه» بر صادرات خودروهایش عمل نکرد که در آن زمان خودروهای تولیدشده در دیترویت را کاهش میداد.
اقتصاددانان همچنین نگران هستند که
ترامپ ممکن است
استقلال فدرالرزرو را تضعیف کند. بااینحال، آنها ممکن است ندانند که ریگان در اولین جلسه خود، «پل ولکر»، رئیس فدرالرزرو را با گفتن این جمله (طبق بیوگرافی بوت) متحیر کرد که «من چند نامه از افرادی دریافت کردهام که این پرسش را مطرح میکنند که چرا ما اصلا به فدرالرزرو نیاز داریم. به نظر میرسد آنها احساس میکنند این فدرالرزرو است که باعث بسیاری از مشکلات پولی ما میشود و اگر آن را لغو کنیم وضعیت بهتری خواهیم داشت. چرا ما به فدرال رزرو نیاز داریم؟» ولکر که در ابتدا مات و مبهوت شده بود، به خود آمد و توضیح داد که فدرالرزرو «برای ثبات
اقتصاد بسیار مهم بوده است.»
ترامپ هرچقدر هم که از «جی پاول»، رئیس فدرالرزرو امروزی بدش بیاید -همانطور که «اسکات بسنت» نامزدش برای وزارت خزانهداری، کهنهکار والاستریت است- اهمیت اعتماد بازار به
استقلال سیاست پولی را میداند.
بازها و کبوترها
مورخان تمایل دارند روسای جمهور مدرن را بیشتر براساس موفقیتها و شکستهایشان در سیاست خارجی قضاوت کنند تا دستاوردهای داخلیشان.
ترامپ مانند ریگان چند بحران سیاست خارجی را از سلف خود به ارث خواهد برد. در سال 1980،
ایران و
عراق در حال جنگ بودند و شوروی به افغانستان حمله کرده بود. امروز
ایران بهجای
عراق در حال کشمکش با اسرائیل است و این اوکراین است که در تیررس کرملین است. در آن زمان، نیکاراگوئه بهتازگی تسلیم انقلاب کمونیستی «ساندینیستا» شده بود و امروز، ونزوئلا پس از 25سال از حکومت «چاویستاها» [یا همان چاوزیها]، یک کشور شکستخورده است.
در مجموع، جهان از زمان پایان جنگ سرد، خطرناکتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد.
چین جایگزین اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان رقیب اصلی ایالاتمتحده شده است؛ ابرقدرتی که هم از نظر
اقتصادی و هم از نظر فناوری قدرتمندتر از شوروی سابق است. چین، روسیه،
ایران و کرهشمالی نیز اکنون آشکارا هم از نظر
اقتصادی و هم از لحاظ نظامی با یکدیگر همکاری میکنند و اغراقآمیز نیست که از آنها بهعنوان محوری مشابه محوری که واشنگتن و متحدانش در طول جنگ جهانی دوم با آن روبهرو بودند، یاد کنیم.
بعید است که خبرهای اوکراین خوب باشند.
ترامپ بارها متعهد شده است که جنگ را در آنجا پایان خواهد داد، بدون اینکه مشخص کند چگونه؛ البته پایان دادن به جنگها بسیار دشوار است. بیش از سهسال از ابتکار گشایش صلح رئیسجمهور ریچارد نیکسون در سال 1969 و توافقی که برای آن هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه و ژنرال ویتنامی «لو دوک تو» جایزه صلح نوبل دریافت کردند، گذشت؛ مذاکراتی هم که در نهایت به صلح بین مصر و اسرائیل در سال 1979 منجر شد، بیش از پنجسال به طول انجامید.
در اوکراین، مذاکرات بسیار دشوار خواهد بود؛ تا حدی به این دلیل که تنها یکطرف بهشدت به آتشبس نیاز دارد و آن کییف است که ارتش آن به شرایط بحرانی نزدیک شده است. ارتش اوکراین، بدون نفرات و سلاح و به لطف تهاجم جسورانه اما شاید احمقانهاش به خاک روسیه، تواناییهایش افت کرده و نیروهای بیشتری را به کار گرفته است. مشخص نیست که چرا پوتین وارد مذاکرات صلح میشود، در حالی که به نظر میرسد نیروهایش در چند منطقه در امتداد خط مقدم به پیشرفت نزدیک هستند. لغو محدودیتهای دولت بایدن در مورد اقداماتی که اوکراین میتواند با تسلیحات عرضهشده آمریکایی انجام دهد، برای تغییر روند اوضاع بسیار دیر انجام شده است. از نظر تحویل تسلیحات،
روسیه همچنان بیش از اوکراین از متحدان حمایت دریافت میکند و مسکو نیروهای بیشتری از کرهشمالی دریافت کرده است.
ترامپ در مواجهه با این مجموعه چالشها باید به الگوی ریگان نگاه کند.
در ابتدا، ریگان مسابقه تسلیحاتی با شوروی را تشدید کرد؛ هزینههای دفاعی ایالاتمتحده بین سالهای 1981 تا 1985، 54درصد افزایش یافت. او موشکهای هستهای میانبرد را در اروپای غربی مستقر کرد، سیستم دفاع موشکی «ابتکار دفاع استراتژیک» را در سال 1983 راهاندازی کرد و مجاهدان را در افغانستان مسلح کرد که تلفات سنگینی به نیروهای شوروی (که در سال 1979 حمله کرد) وارد آوردند. بهطورکلی، ریگان وقتی منافع
آمریکا را در معرض خطر دید، تردیدی به استفاده از نیروی نظامی به خرج نداد. در سال 1983، او به نیروهای ایالاتمتحده دستور داد تا به کشور جزیرهای گرانادا در دریای کارائیب حمله کنند؛ پس از آنکه رژیم مارکسیست-لنینیست آن کشور به خشونتهای داخلی در غلتید. ریگان همچنین در آوریل 1986 دستور بمباران لیبی را بهتلافی بمباران یک کازینو در برلین غربی که موجب کشته شدن یک سرباز آمریکایی شده بود، صادر کرد.
اما ریگان همیشه یک «باز» نبود. او در پاسخ به وضع حکومتنظامی در لهستان در سال 1981 کار چندانی انجام نداد. او در سال 1982 با کاهش فروش تسلیحات به تایوان موافقت کرد و زمانی که گروه شبهنظامی در سال 1983 یک پادگان آمریکایی در بیروت را مورد حمله قرار داد که 241کشته بر جا گذاشت، دست به تلافی نزد. نیروهای مسلح ایالاتمتحده درگیر یک ماموریت صلحبانی محکوم به فنا شدند. هیچچیز بیشتر از رویارویی ریگان از سیاست قبول مخاطره تا تنشزدایی با گورباچف، این انعطافپذیری را نشان نداد. در گفتوگوهای «ریکیاویک» در سال 1986، این دو به توافق بر سر لغو تمام تسلیحات هستهای خود نزدیک شدند.
در پایان، آنها متعهد شدند که موشکهای هستهای میانبرد را در دو سوی پرده آهنین بهشدت کاهش دهند. اقدامات ریگان در دوره دوم ریاستجمهوری خود بهقدری رادیکال بود که معماران اصلی تنشزدایی، نیکسون و کیسینجر، او را به دلیل فراتر از حد رفتن مورد انتقاد قرار دادند. در واقع، کیسینجر بهطور خصوصی توافق ریگان و گورباچف را «بدترین اتفاق پس از جنگ جهانی دوم» نامید. چشمگیرترین مساله در مورد چرخش آشکار ریگان از «سیاست قبول مخاطره» به «خلع سلاح بزرگ» این است که این انتقادات در خارج از صفحات مجلات محافظهکار مانند National Review چقدر طنین اندکی داشته است. «معاهده نیروهای هستهای میانبرد» با 93رأی موافق در برابر 5رأی مخالف در سنا تصویب شد. صلحی که به جنگ سرد پایان داد، بیش از یکسال قبل از فروپاشی دیوار برلین از مشروعیت گستردهای برخوردار بود.
بیایید معامله کنیم
در آغاز اولین دوره ریاستجمهوری ترامپ، مهمترین اولویت سیاست خارجی او رقابت با
چین بود. اما رقابت بهسرعت به «مهار» و در نهایت «رویارویی» تبدیل شد.
ترامپ قصد نداشت جنگ سرد دوم را آغاز کند. اما استراتژی او نشان داد که یکی از این راهبردها از قبل شروع شده بود و دلیل آن منطق استراتژی «شی جین پینگ» رهبر
چین برای دستیابی به برابری و سپس جانشینی ایالاتمتحده بود. امروز، جنگ سرد جدید بیوقفه در حوزههای متعدد، از اوکراین تا خاورمیانه و از فضای ماورای جو تا فضای مجازی، در حال وقوع است. اما بزرگترین خطر برای صلح جهانی بیتردید در شرق آسیاست؛ جایی که تمرینهای نظامی
چین نشان میدهد پکن برای محاصره -یا «قرنطینه» مبهمتر- تایوان در مقطعی در سالهای آینده آماده میشود.
در حال حاضر، ایالاتمتحده گزینههای خوبی برای چنین احتمالی در دست ندارد. در مصاحبهای در ژوئن گذشته، دریاسالار «سام پاپرو»، رئیس فرماندهی هند و پاسیفیک ایالاتمتحده، از قصد خود -در صورت محاصره چین- «برای تبدیل تنگه تایوان به یک منظره جهنمی با استفاده از تعدادی از قابلیتهای طبقهبندیشده» صحبت کرد... «تا بتوانم برای یک ماه زندگی آنها را بهکلی در هم بپیچم که برای انجام مابقی کارها زمان در اختیار من قرار میدهد.» اما ایالاتمتحده هنوز پهپادهای دریایی و سایر تسلیحاتی را که «پاپرو» در نظر دارد در اختیار ندارد. حتی اگر چنین شود، استفاده از آنها علیه نیروهای دریایی
چین خطر تشدید به جنگ تمامعیار ترسناک، با پتانسیل منتهی به برخورد هستهای را در پی خواهد داشت. معنای «مابقی کارها» هرچه باشد، کمترین وضوح را در مورد چگونگی پایان چنین رویاروییای ارائه نمیدهد.
تعهد
ترامپ این است که از درگیر کردن ایالاتمتحده در «جنگهای همیشگی» بیشتر و مهمتر از همه، از جنگ جهانی سوم جلوگیری کند. «جان بولتون» که بهعنوان سومین مشاور امنیت ملی
ترامپ خدمت میکرد، در خاطرات خود توضیح میدهد که چگونه رئیسجمهور در دیدار با «شی» به دلیل تمایل
ترامپ برای دستیابی به «معامله بزرگ» با پکن -همانطور که
ترامپ آن را «هیجانانگیزترین، بزرگترین معامله» توصیف کرد- مکررا از نکات مربوط به گفتوگوی برنامهریزیشده منحرف شد. برای این منظور، او مایل بود با انجام اقداماتی علیه شرکتهای چینی مانند ZTE و «هوآوی» از حضور چینیها در جنگ فناوری ایالاتمتحده و
چین بکاهد و به همان دلیل، همانطور که بولتون میگوید،
ترامپ تمایلی به اعمال فشار بر
چین در مورد موضوعاتی مانند سرکوب اعتراضات دموکراسیخواهانه هنگکنگ («من نمیخواهم درگیر شوم. ما مشکلات حقوق بشری هم داریم») و سرکوب
چین و زندانی کردن گسترده اویغورها در سینکیانگ (که
ترامپ در گفتوگو با شی بهصراحت آن را تایید کرد) نداشت.
از نظر ترامپ، «معامله بزرگ» ممکن است تنها راه اجتناب از شروع جنگی باشد که ممکن است ایالاتمتحده پیروز نشود. بولتون به یاد میآورد: «یکی از مقایسههای مطلوب
ترامپ این بود که به نوک یکی از رواننویسهایش اشاره کرد و گفت: «این تایوان است»، سپس به میز بزرگ [در دفتر بیضی] اشاره کرد و گفت: «این
چین است.» این فقط اختلاف اندازه نبود که او را آزار میداد.
ترامپ به یکی از سناتورهای جمهوریخواه گفت: «تایوان در دوقدمی
چین است. ما 8هزار مایل دورتر هستیم. اگر آنها دست به حمله بزنند، نمیتوانیم هیچ غلطی بکنیم.» اعضای تیم امنیت ملی او هر تصوری داشته باشند، توافق با «شی» باید هدف نهایی
ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوریاش باقی بماند. مشارکت نزدیک ایلان ماسک -کارآفرین فناوری پیشرفته در دوران گذار ترامپ- نیز به سمت تنشزدایی با
چین اشاره دارد؛ زیرا استراتژی تقابل به نفع شرکت خودروهای الکتریکی ماسک (تسلا) نیست.
چنین معاملهای نمیتوانست یک «اشانتیون» باشد؛ اشانتیونی که در آن پکن از کاهش تعرفهها بدون نیاز به برچیدن سیستم گسترده یارانههای صنعتی خود برخوردار بود. این همچنین نمیتوانست به
چین اجازه دهد تا از زنجیرههای تامین فناوری پیشرفته برای اهداف جاسوسی و احتمالا خرابکاری استفاده کند. اما منطقی است که مانند دهه 1980 دو ابرقدرت به دنبال خلع سلاح باشند. مسابقه تسلیحات هستهای کنونی، مسابقهای نامتعارف است که در آن، دشمنان واشنگتن زرادخانههای خود را گسترش میدهند، در حالی که منع اشاعه تنها در مورد متحدان ایالاتمتحده صدق میکند. یکی از عناصر مهم هر توافق آمریکایی-چینی باید بازگشت به اجماع دهه 1970 در مورد تایوان باشد که بهموجب آن ایالاتمتحده میپذیرد که یک «چین واحد» وجود دارد، اما همچنین این گزینه را برای مقاومت در برابر هرگونه تغییر اجباری در خودمختاری بالفعل تایوان محفوظ میدارد. فرسایش این «ابهام استراتژیک» بازدارندگی
آمریکا را افزایش نمیدهد، بلکه صرفا خطر «بحران نیمهرسانای تایوان» مشابه بحران موشکی کوبا در سال 1962 را افزایش میدهد.
بااینحال، توافق ترامپ-شی تنها پس از احیای موضع قدرت ایالاتمتحده حاصل میشود. پس از تشدید اصطکاکها بر سر
تجارت در سالهای 2025 و 2026 -که بیشتر به
اقتصاد چین آسیب میزند تا به
اقتصاد ایالاتمتحده، مانند سالهای 2018 و 2019-
ترامپ باید موضع آشتیجویانهتری در قبال
چین اتخاذ کند، همانطور که ریگان به طرز چشمگیری نگرش خود را نسبت به اتحاد جماهیر شوروی در دوره دوم ریاستجمهوری خود تغییر داد.
سورپرایز در آینده؟
سیاست خارجی
ترامپ از نظر ظاهری خطرناکتر از بایدن به نظر میرسد. اما این عدمدرک دولت بایدن از بازدارندگی بود که یک سلسله فجایع را آغاز کرد؛ ابتدا در افغانستان، سپس در اوکراین و بعد در اسرائیل و شرایط را برای فاجعه بسیار بزرگتری ایجاد کرد: محاصره تایوان توسط چین. به روشی مشابه، منتقدان ریگان در داخل و خارج از کشور او را به «حاشیهسازی پرخطر» متهم کردند، در حالی که در واقع در دوره سلف او، جیمی کارتر، بود که شوروی به افغانستان حمله کرد؛ یکی از خطرناکترین لحظات در جنگ سرد. در سال 1980، بسیاری هرگونه پیشبینی مبنی بر پایان دادن به جنگ سرد ریگان را -که او واقعا صلح را از طریق قدرت به ارمغان میآورد- مورد تمسخر قرار میدادند. امروز، این استدلال که
ترامپ ممکن است دست به یک شاهکار مشابه بزند، به نظر پوچ خواهد آمد. اما حکمت تاریخی تا حدی شامل به خاطر سپردن این است که رویدادهای تاریخی -حتی چند سال قبل از وقوع- چقدر بعید به نظر میرسیدند. موفقیت در سیاست خارجی میتواند شهرت رئیسجمهوری را که غیرقابلپیشبینی است، بازسازی کند. در مورد ریگان هم همینطور بود. بنابراین ممکن است این رویکرد با
ترامپ ثابت شود.
براساس نوشته نایل فرگوسن، محقق ارشد در موسسه هوور، دانشگاه استنفورد
* روزنامهنگار